پریو
امتحان پریو خر است
خیلی خر
+اندر احولات دانلود کارانزا با سایفون بخاطر ی مشت اختشاشگر:/
بعد300مگ failed شد
امتحان پریو خر است
خیلی خر
+اندر احولات دانلود کارانزا با سایفون بخاطر ی مشت اختشاشگر:/
بعد300مگ failed شد
امروز اشعار ی بنده خدایی رو خوندم ک تو فضای مجازی منتشر کرده بود و نمیدونستم اگ بخندم تمسخره و گناهه؟ نخندم چکار کنم؟ ن قافیه ن ردیف ن وزن ن اهنگ ن تناسب کلمات ابیات ن هیچی! صرفا ی ایده و موضوع برای شعر و سعی در ربط دادن ی سری مسائل و تشبیهات باربط و بی ربط...
من خودم از قواعد شعر سر در نمیارم و مطالعه ای تو این زمینه نداشتم ب همین دلیل هم هیچوقت خودم رو شاعر خطاب نکردم ولی هر آدمی میتونه این افتضاحات رو از شعر تشخیص بده! اینا معر هم نیس! ی هم کلاسی هم داشتیم ک تو موضوعات مختلف معر میبافت میذاشت تو کانال و گروه همه به به و چه چه میکردن و منم سعی میکردم نخندم و چیزی بروز ندم:/ خیلی عصبی میشم وقتی معر دیگران رو میبینم و عصبی تر میشم وقتی بقیه تشویقشون میکنن به معر گفتن😨
عاخه کار با هیچی ندارم فقط معر هاشون قافیه داشته باشه اخه! اصن وزن رو ولش کن! قافیه رو چجوری میشه ندیده گرفت؟؟ خو حداقل نیمایی بگو جانم! سختت نباشه قافیه بچسبونی ته بیت!!!
× وقتی این معر هارو میخونم ب سرم میزنه منم ی چیزی بگم و حس شاعرانگیم میگیره....
ولی انقدر بی حوصله و بی انگیزه ام ک حتی تنبلیم میشه برم تو فاز و اینکه موضوع خوب پیدا نمیکنم.
البته من معتقدم شعر باید خودش بجوشه و چشمه شعر من خشکیده... فقط سالی یکی دوبار ی قل میزنه ک ی گوشه مینویسم و اخر یادم میره کجا بود اصن...
آخرین بار ی روز خوب بهاری بوو ک نم بارون باعث شد شعرم گل کنه و تو مسیر رفت و برگشت دانشگاه چند روز روی شعرم کار کردم حتی. ولی واسه هیچکس نخوندم...
+ تروخدا معر نگید منو دیوونه نکنید! اگ گفتید تو فضای مجازی با اعتماد ب نفس منتشر نکنید! اگ کردید از بقیه خواهش میکنم تشویق نکنید! یا حداقل منو بلاک کنید نبینم😭
لالا لا لا گل زیره
دلم پیشِ دلت گیره
لالا لا لا گل سنجد
بریم باهم گوشه ای دنج
لالا لا لا گل سنبل
غزل خونت شم همچون بلبل
لالا لا لا گل سوسن
لبم بوسی لبت بوسم
لالا لا لا گل بی تاب
هرجا هستی خدا همرات
+ خدایا به خودت قسمت میدمت ک دیگه اینجوری امتحانم نکنی...
+درسته ک اون آدم خوبی ک میخوای نشدم ولی مگ نگفتی هر ی قدم ده قدم؟
تو خیلی چیزا صد قدم عقبم... ولی تو همین چندتایی ک قدم برداشتم چرا مواظبم نیستی؟!
التماست میکنم که بجای ده قدم صد قدم بیای... اگ این بار کم بیارم دیگه هیچی برام ارزش نداره...هیچی...
+ از نظر روحی تحت فشارم... برام دعا کنید...
کاش میشد ی شوک بهم وصل شه و بعد...
حس میکنم خیلی خودخواه و عوضی شدم!
نمیدونم چجوری انقدر خودخواهی درونم پیشرفت کرد ولی الان بشدت خودخواه شدم...
خیلی ذره ذره پیشرفت کرد
البته تا جایی ک یادمه همیشه خودخواهی داشتم ولی فکر میکنم هیچوقت انقدر پیشرفته نبوده
آدمی ک خداترسی نداشته باشه نفس سرکشش ازش سواری میگیره
میگن پاییر فصل عاشقیه ولی انگار امسال زمستون عاشق تره!
اون از دلش ک لرزید... اینم از حرارت و تب داغش که گرمای تابستونه،
و حالا هم این اشکای بهاریش!
+ هوا خوبه توهم خوبی منم بهتر شدم انگار
+ هوا خوبه ولی این خوب بودن دلهره آوره! این آرامش قبل طوفانه! هوا خوبه ولی هیچی سر جاش نیست! زمستون فصل برفه! وقتی اول زمستون هوا بهاری باشه آدم نگران حال زمستون میشه:/
+ دوباره میخوای ریسک کنی ولی مثل قبل بازم جلوتو نمیگیرم.... فقط نگران همین عقب می ایستم و دعا میکنم بهترین اتفاق برات بیفته... انگار زمستون شما هم از پاییز عاشق تره!
+ بزرگترین درد اینه ک دنبال گمشده های زندگیت نگردی... این ینی خیلی بیخود و بی جهتی! خیلی!!
+عکس: عصر سومین روز زمستون/بلوار کشاورز/ رویایی ترین پاییز!
امشب اولین یلدایی بود ک در جمع خانواده فال گرفتم و چ فالی! به به!
حافظ جان امشب تمام سعیش رو کرد ک ب من امید بده و منم صدبار فال گرفتم و دهنش رو صاف کردم!
جواب فال این بود ک دست از بهونه ها بکش و تلاش کن ک سختی های زیادی میبینی ولی باید در راه دانش تلاش کنی که به نتیجه برسی😍 و من اینو با نیست خوندنم برای رزیدنتی گرفته بودم ک تو تصمیم و سردرگمی این روزامواقعا خوب بود
اما اولین فالم این بود ک معشوقت همین نزدیکه و تو نباید مایوس بشی و اون هم پشیمونمیشه و برمیگرده. تو فقط سعی گن رابطتو با خدا نزدیک تر کنی!
خب من همشفکر کردم ک این معشوقه ی بنده کیه و دهن حافظ رو صاف کردم ولی بیش از این بهم اطلاعات نداد و هربار تکرار کرد ک همین نزدیکی هاس و بزودی خبر هایخوشی میرسه و بزودی با انسان های شریفی اشنا میشی ک باید بهشون احترام بذاری و سرنوشتت به اونا گره خورده و ازینحرفا. من همش منتظرم با ادم جدید اشنا شم حالا
بعدم ک ی خط درمیون میگف رابطتو با خدا بهتر کن و سه نقطه هایی کبماند
آ قربونت بشم حافظ جون تو از کجا از دل من انقدر خبر داشتی.....
ولی این معشوقم کاش بهم میگفتی کیه من از فضولی میمیرمک:/ کیه ک قراره پشیمون بشه🙄
فال سید حسن هم خیلی خب بود و شده بود مرید حافظ! با اشک نشوندیمش ک فال بگیره ولی با خنده بلند شد و کتاب رو گرفته بود و هی میبوسید و میگفت حافظ تو چقد خوبی! از کجا فهمیدی!
فال همه خوب بود بجز اولین فال فهیمه و فال آخرین نفر ک فاطمه بود و طفلک فاطمه.... چ خونه ی سوت و کوری داشتن امشب.... خدا سایه هیچ پدر و مادری رو از سر کم نکنه...مخصوصا مادر ک چراغ خونه س😭
ی یلدای دیگه گذشت و فقط یک دقیقه بیشتر از شب های دیگه بود... ولی من دلم گرفته از جمع خانواده ای ک انگار داره پاشیده میشه... ازین ک مث قدیما همه نمیتونن همزمان باشن..دلم گرفته برای اون سفره های بلند ک اخرم جا نمیشدیم و دو زانو مینشستیم... دلم گرفته... حس. میکنم ی چیزی لازمه ک مارو ب هم برگردونه! خدایا کانون همه خانواده هارو گرم تر کن...
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آااااه. بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب ک افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست😔
+ آشفته
+ چگونگی
+دوگانگی
+صدگانگی
+ اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است....
+ بختم ار یار شود رختم ازینجا ببرم
+چقد هوا گرمه😣
مثل جوجه پرنده ای ک مدت ها پیش از لانه اش پریده تا برای اولین بار پرواز را تجربه کند,
و از ترس سقوط بال هایش را تکانده و برای زمین نخوردن پرواز کرده...
مثل پرنده ای ک حالا دیگر پرواز را آموخته و دیگر از ترس سقوط پرواز نمیکند...
مثل پرنده ای ک حالا برای دل خود پرواز میکند! برای رسیدن به تک تک مقصد هایی که حالا آرزویش شده!
پرنده ای ک ک حالا با عشق پرواز میکند! با حس دوست داشتن پرواز بال هایش را حرکت میدهد...
چگونه میتوان اورا در قفسی حبس کرد؟
چگونه میشود تمام آرزوی پرواز را در او کشت فقط برای اینکه جایش امن باشد؟
مثل پرنده ای ک از زندانی شدن هراس دارد!
مثل پرنده ای ک آزادی و پرواز را دوست دارد...
ولی صاحب قفس را هم...
مثل پرنده ای ک سرنوشتش یا مرگ است یا قفس!
مثل پرنده ای روزی با ترس پرواز کرده و اما حالا زندگی اش پرواز است...
مثل پرنده ای با ترس از حسرت پرواز شده ام...
+ این پست افکار درهم پیچیده عصر بود ولی حالا مزین شد به معضلی بزرگ از ظلم ب پرواز...
مسلما حق من نیست ک درباره زندگی دیگران نظری بدم چون حتما از شرایطشون کامل مطلع نیستم...
اما این چه جور جنایتیه ک رواج پیدا کرده؟
+ از قفس میترسم...
من پرواز رو دوس دارم...
هنوز حس خوبی ک در کلاس هایت داشتم در خاطرم هست...
سخت گیری هایت ک گاهی بیش از حد میشد
سوال های سخت امتیازی ات ک دقت و هوش را ب چالش می کشید
طرز راه رفتنت
اخم همیشگیت
قهقهه های گاه ب گاهت
ابروهای در هم گره خورده ات...
چال کنار لبت
نگاه نافذ و سخت گیر اما مهربانت...
همه و همه یادم هست!
یادم هست ک تقریبا همه بخاطر سخت گیری هایت دل پری از تو داشتند
و وقتی زنگ تفریح ها دور هم جمع میشدیم و درباره معلم ها حرف میزدیم خدارا از شانسی ک آورده اند و فقط یک سال دبیرمان بودی شکر میکردند
یادم هست ک حتی آن وقت ها هم از تو دفاع میکردم و اخمت را دوست داشتم...
امتحان های پت همت را دوست داشتم
لذت وصف نشدنی رسیدن ب پاسخ سوال های امتیازی ات را دوست داشتم
تحسینت را دوست داشتم
تنبیهت را دوست داشتم
اشکم ک از سخت گیری ات درمی آمد دوست داشتم
حس غروری ک با حل سوال هایت داشتم را دوست داشتم
تو خدای اعتماد ب نفس دادن ب من بودی!
من معلم فیزیکم را دوست داشتم....
حتا وقتی هرجلسه من و دوستانم را از هم حدا می انداختی ک به درس گوش کنیم
وقتی حتا روی نگاهمان هم حساس بودی و سرمان داد میزدی
چشم غره های وحشتناکت یادم هست!
همان ها ک واقعا دل آدم را میلرزاند...
اما حالا بیشتر هم دوستت دارم
هرروز بیشتر دوستت داشتم
خداحافظ خدای اعتماد ب نفس من!
خداحافظ معلم فیزیک عزیزم...
نگاهت برای همیشه در خاطرم ثبت شده است....
خداحافظ خانم جندقیان عزیز...
لطفا برای شادی روحشون صلوات بفرستید