005.اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
انگیزه:
اینکه دوست آدم بنویسد آدم را وسوسه میکند ک دست ب لب تاب ببرد!
حتی اگر یک وبلاگ نیمه مرده داشته باشی که ذوق نوشتن را از تو ربوده باشد و رهایش کرده باشی...
آخر سالی فکر میکنم یکم ب سرم زده و امسال برخلاف چند سال اخیر که حس خاصی ب بهار نداشتم یکم منتظر سال جدیدم
نمیدونم! اما شاید انتظار دارم اون اتفاق خوبی که همیشه منتظر افتادنش بودم بیفته
یه اتفاقی ک زندگیمو بهتر کنه! اصلا منظورم وجود یه آدم نیست!
منظورم یه اتفاقه که به حال خوب بهم بده!
یه اتفاق که خونه رو ازین آشفته بازار دربیاره...منو ازین بی تفاوتی نجات بده!
شاید اون اتفاقو خودم باید بسازم.شاید انتظارم بیهودس.اما بهرحال باید ی اتفاقی بیفته! باید!
* خدا ازت نگذره FZبیشعور... گلوم درد میکنه و عطسه میزنم! آخرش منو مریض کردی تو
استاد انتقال عفونتای بیمارستانی به ما بیچاره هاس! خوشم میاد هربار هم سیر سرماخوردگیشو به خاطر میسپره وقتی علائممو میگم مرحله بعدیشو پیش بینی میکنه! اینم یه جورشه دگ! مثلا الان فکر میکنم گفت مرحله بعدش بیحالی+ سردرد و خواب زیاده.بعدشم عطسه های پشت سرهم...
*چ خوبه که روزای آخر شال امتحانا کنسل شدن. آدم کوفتش میشه هوای عید.
#من مجبورم زنده باشم! پس باید زندگی کنم!!