فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۵

021.حالم از فیلم سرنوشت بهم میخوره

بی خانمانی ینی خوابگاهی بدبخت باشی ک از تختت اتیش بباره ولی ساعت12:34دقیقه شب هم اتاقی های خودخواهت زمینو قرق کنن نذان کپه تو سر جای هرشبت بذاری.

از خوابگاه و زندگی جمعی متنفرم.

۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۲۳

020. گیج کردن من سرگرمی اوست!!

آدم چقدر میتونه نسبت به یه سریال آلرژی داشته باشه؟؟؟

متنفرم متنفرم متنفرم!

و فعلا هیچ چیزی تو زندگیم وجود نداره که با شنیدنش سرتاپا بشم عصبانیت و روح و روانم بهم بریزه جز اسم این لعنتی!

متنفرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

+ عنوان بی ربط!

۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۱۰

019. و باز هم مهربان!

مهربان!

این روز هایم را دریاب!

خواستنم را ببین!

دریده شدن یک ب یک پرده های حیایم را ببین!

مهربان!

اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد فقط ب دست توست!

مهربان......!

+ عمه شدن دوبارم مبارک!!!

« هر کودکی که به دنیا می آید نشان دهنده ی این است که خدا هنوز هم به انسان ها امید دارد!»

+ این روز ها خبر های خوب زیاد شده.

امان از پیچ و خم دنیا و بازی های چرخ گردون!

۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۴

018.پاسخی از مهربان

شاید همه اینها برای آرزوی قلب کوچک توست...

کاش نامه ات را خوانده بودم...عزیزکم مگر چگونه نوشتی و چه خواستی ک استجابتش فقط یک شب طول کشید!؟!؟!

 

۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۴

017.نامه ای برای مهربان

- میگما اینجا چ آرامشی داره! اصن دوس ندارم ازینجا بریم.نمیشه دوساعت سه ساعت بمونیم اینجا؟! اصن تا صب بمونیم....البته ن.تو نمیتونی.--

-(خوشحالم ک آرامش داری عزیزم...) اره دیگه. حرم و جمکران آرامش دارن.همینجورین.

- خاله فاطمه اونجا چیه؟

- اونجا چاهه.نامه مینویسن برای امام زمان( آخرین باری ک حاضر شدم نامه بنویسم ابتدایی بودم.شاید غرور شایدم اعتقاد نداشتنم ب اون چاه باعثش شد.اما بچگی هام دوسه باری نامه انداخته بودم)

 میخوای نامه بنویسیم؟

ته کیفم فقط 150 تومن مونده بود...با پولای نقدم براش کتاب خریده بودم.خدایا ضایمون نکن.میدونم ک چقدر نیاز داره ک نامه بنویسه.اما اگ خودمم ننویسم تو ذوقش میخوره.

- خاله جون ی برگه بخر دوتامون توش بنویسیم.

-ها؟ چرا؟ باشه.و همون موقع پسر جوون بقول فاطمه ژیگولی سه تا برگه دستم داد...

: خانوم اینارو میخواستم پس بدم من.مال شما باشه.و پولشم قبول نکرد.

میدونستم  ک قراره چی بنویسه اما باز حس فضولیم غلبه داش. ولی با خودم فکر کردم ک اون آقاس.من نباید شخصیتشو ندیده بگیرم.درصورتی ک خودش نشون داد میخونم...

تومثل ی مرد..ی آقای کوچیک خودت تو قسمت مردونه نوشتی و انداختی و من خودکار ب دهان مونده بودم ک باید چی بنویسم! اصلا من چ حرفی برای گفتن دارم!! انگار ک آشنایی رو بعد از ده سال ببینی و هیچ نقطه مشترکی برای صحبت نداشته باشین... و آخر سر تصمیم گرفتم سلام کنم! اما مگ اصلا سلام من رو هم میشنوه؟! پس مینویسم اگر اجازه دارم سلام کنم سلام!!منتظر می ایستم تا فضولیت توی چاه تموم شه و از سرک کشیدن دست برداری... با افتخار و اشکی ک تو چشامه نگات میکنم.عزیزکم..برات بمیرم ک مجبوری انقدر زود بزرگ شی ! نامه رو میدم دستت ک تو برام بندازی.شاید اگ از دست تو بیفته بهش نگاه کنن... شیطنت میکنی و میخوای بازش کنی ک مانعت میشم و منطقی ازت میخوام بازش نکنی.چون برای تو ننوشتم! و توهم قبول میکنی و میری ک بندازیش.(بیشتر از همه فکر میکنم اگر بخونیش چقدر نا امیدت خواهم کرد...توی 8ساله حاجتات بیشتر از منه!!!)

وحالا سوال پیچ کردنات شروع میشه ک مگ وقتی اینا بیفتن تو اب خودکاراشون پاک نمیشه پس امام چجوری میخونه؟!

من مثل همیشه سعی میکنم منطقی ترین جوابهارو بهت بدم...و ازت میخوام ک دیگه ب رفتنمون رضایت بدی و تو انگار ک با نوشتن این نامه یکم آرامش گرفته باشی با یکم من و من بالاخره راضی میشی....

+ راستی عزیزکم! این روز ها ک شاید بزرگترین بحران زندگیت را میگذرانی با ک دردو دل میکنی؟ بار غمت را چگونه سبک میکنی عزیزکم؟! چقدر عجیب ب دنبال آرامشی و چقدر عجیب روحت قد کشیده در این چند ماه! آقایی شده ای برای خودت!!

+ نمیدانم هنوز هم آرزویت همان است ک در نامه ات برای امام حسین نوشتی؟! کاش ب تو یاد میدادم ک هروقت دلت پر بود برای مهربان نامه بنویسی...کتابت را ک دوست داشتی! کاش زودتر تمامش کنی و ب نتایج قشنگی برسی...کاش بیشتر دوست شوی با مهربان و از این طوفان ب او پناه ببری...بزرگ مرد کوچک من! چقدر زود خسته میشوی!خواندن13صفحه برای تو کوه کندن بود و اگر چ واقعا خسته شده بودی بازهم دلت نمی آمد دل بکنی و کار بگذاریش....

بزرگ مرد من چقدر شیرین بود اینکه بگویی چ داستان جالبی! خیلی قشنگه! و من را تا آسمان  هفتم بالا ببری.

- عزیزکم کاش اجازه میدادی گاهی علی صدایت کنم...علی تنها..حیف ک روی کامل ادا شدن اسمت حساسی.اما من علی بودنت را دوست دارم.تو علی کوچک من هستی...حتا اگر روزی برسد ک دیگر نببنمت...حتا اگر کاری کنند  ک نزدیکم نباشی و دیگر دوستم نداشته باشی...تو برای همیشه علی کوچک من هستی...برای همیشه....

 

۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۵:۱۴

016.عشق دیوانه

تو با قلب ویرانه ی من چ کردی...ببین عشق دیوانه ی من چ کردی!!!

هنوزهم برای دفاع از تو و عشق تو برمیخیزد زنی ک اکنون در دوردست ترین نقطه از تو خاطراتت را مو ب مو تجسم میکند....

هنوزهم نگران است مبادا پشت سرت حرف بزنند کسی ک هیچ کاره ی توست!

هنوز هم در خیالش بهترین بهترین من خطاب میشوی...اگر چ بگوید از همه مرد ها متنفر است!

+ این گوشه کنار ی چیزایی هست ک ادمو عذاب میده.ی چیزایی ک دردش از زخم اصلی بیشتره و حکم نمک روی زخم باز رو داره...مثل قضاوت کردن کسایی ک گاها از هیچ چیز خبر ندارن و صرفا کلیت داستان رو میدونن.اما ب خودشون اجازه میدن دهنشونو باز کنن و البته قبلش ی جمله ی رقت انگیز پشتش بذارن ک فلانی ناراحت نشیا...

بیشتر از همه اما دلسوزی های بی جا و بی مورد جانت را ب آتش میکشند.چ از سوی عزیزترین هایت و چ از سوی کسانی ک درتمام طول عمرت یادت نمی آید برایت دلسوزی کرده باشند اما حالا زبان ترحمشان از هزاران نیش مار گزنده تر است....

و اخر از همه اینکه خودت باشی و خودت با یک یار بی وفا ک همه نشانه ات بگیرند و مهر خواسته نشدن روی پیشانی ات باشد هی هزارباره مرور کنی چ شد و ک بود و برای چه!؟ و هی بگردی ببینی چ چیزهایی را دیگر نمیخواهی و چ رنگ هایی را دیگر دوست نداری و.... هی یادت بیاید تک تک حرف ها و آدمهایی ک هرکدام نقش داشتند در این بلای عظیم زندگی ات!!

+ و من پاروی بی قایقی شده ام این روزها...

+ و هرکه و هرچه باشد خدا از همه مهربانتر است!