فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۱

007.دور و نزدیک

نمیدونم چرا اینجوریه.اما انگار

آدما هرچقدر از هم مطمئن تر میشن بیخیال تر میشن.

وهرچی نزدیک تر میشن بی ملاحظه تر...

وهرچی صمیمی تر بی ادب تر...

و ....

عوضش دورتر ک میشن مهربون ترن

معذب تر ک باشن مودب ترن

و....

و این خیلی بده! خیلی بد.

چون یادمون میره هرچی نزدیک ترمیشیم وابسته تر میشیم...

هرچی صمیمی تر باشیم دلشکسته تر میشیم...

و هرچقدر از هم مطمئن تر باشیم پرتوقع تر!

مثل من ک الان خیلی دلم شکسته از کسی که خیلی ازش توقع داشتم.

و عمیقا دلگیر و ناراحتم از کسی که عمیقا دوستش....

رها ی چیزی میگفت ک عبارتش یادم نیست.اما منظورش این بود که آدما رو همیشه باید تو برزخ دوستی نگه داشت!

و من دو روزه دارم روش فکر میکنم.

گاهی روش ابراز احساس و جلب توجه آدما اشتباهه.و منظورشونو بد بهم میرسونن.

گاهی فکر میکنم من و آفتابگردون حرفمون یکیه.اما اشتباه به هم میگیم.و هردومون هم میدونیم منظور طرف مقابل چیه.اما روی همون معنای ظاهری تکیه میکنیم و...

حالا ک تصمیم دارم اینجوری و بدون خداحافظی برم یاد دوسال پیش ماه رمضون میفتم.....

دوست ندارم واسمون تکرار بشه اما...

اما خیلی دلم شکسته.اونقدر ک نمیتونم دربارش باهات حرف بزنم.خیلی.... خیلی....خیلی دلم شکسته...

۲۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۴

006.تنهایی

بشدت حس تنهایی دارم

انگیزه:

اینکه دوست آدم بنویسد آدم را وسوسه میکند ک دست ب لب تاب ببرد!

حتی اگر یک وبلاگ نیمه مرده داشته باشی که ذوق نوشتن را از تو ربوده باشد و رهایش کرده باشی...

آخر سالی فکر میکنم یکم ب سرم زده و امسال برخلاف چند سال اخیر که حس خاصی ب بهار نداشتم یکم منتظر سال جدیدم

نمیدونم! اما شاید انتظار دارم اون اتفاق خوبی که همیشه منتظر افتادنش بودم بیفته

یه اتفاقی ک زندگیمو بهتر کنه! اصلا منظورم وجود یه آدم نیست!

منظورم یه اتفاقه که به حال خوب بهم بده!

یه اتفاق که خونه رو ازین آشفته بازار دربیاره...منو ازین بی تفاوتی نجات بده!

شاید اون اتفاقو خودم باید بسازم.شاید انتظارم بیهودس.اما بهرحال باید ی اتفاقی بیفته! باید!

* خدا ازت نگذره FZبیشعور... گلوم درد میکنه و عطسه میزنم! آخرش منو مریض کردی تو

استاد انتقال عفونتای بیمارستانی به ما بیچاره هاس! خوشم میاد هربار هم سیر سرماخوردگیشو به خاطر میسپره وقتی علائممو میگم مرحله بعدیشو پیش بینی میکنه! اینم یه جورشه دگ! مثلا الان فکر میکنم گفت مرحله بعدش بیحالی+ سردرد و خواب زیاده.بعدشم عطسه های پشت سرهم...

*چ خوبه که روزای آخر شال امتحانا کنسل شدن. آدم کوفتش میشه هوای عید.

 

#من مجبورم زنده باشم! پس باید زندگی کنم!!