فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

بیشتر فکر کن!

احساساتی تصمیم نگیر!

واقع نگر باش!

افسرده نشو!

بخاطر هیچکس از خواسته هات نگذر!

به این چیزا فکر کن!

+ فردا بگم فکر کردم اوکی بای؟

۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۳۳

ورود به مرحله جدید

اولین باری که با من درد و دل کرد!

یه درون غمگین، یه ظاهر بی نقص و موفق

انگار بهم ماموریت دادن حالش رو بهتر کن!

+ اگه روبراه باشه حالش باید باهم حرف بزنیم امروز

خودم بهش گفته بودم من‌آدم عاطفی هستم و تا یه جایی میتونم دوری خانوادمو تحمل کنم،

خودم گفتم عقاید سیاسی من اینه و روی فلان موضوع حساسم،

اما حالا چرا میگه باید بند ناف عاطفی‌رو‌از خانواده برید؟ اینکه من نمیخوام ۱۰ یا ۲۰ سال از خانوادم دور باشم و خارج از ایران باشم حق من نیست؟

چرا با ربط و بی ربط بحث رو سیاسیش میکنه و من رو‌ آزار میده؟ اونم وقتی من حساسیت نشون نمیدم نسبت به هیچکدوم...

من اینارو بعنوان ویژگی های خودم بهش گفتم؛

اما اون درحالی که میگه دنبال تغییر دادن من نیست عملا با زیر سوال بردن و تمسخر این مسائل داره مجبورم میکنه که مثل اون فکر کنم! وقتی هم که مخالفتم رو اعلام میکنم با این جمله خودش رو کنار میکشه: شاید بعدا بفهمی که داشتی از کی دفاع میکردی! ولی اونموقع دیره!

تو میدونستی داری از چه خانواده ای و با چه تفکری دختر انتخاب میکنی!

من قبل از این که بخوایم هم رو‌ببینیم حتا همه چیز رو شفاف گفتم...

الان مشکل چیه؟

خیلی جدی حرفامو بهش گفتم

چند دقیقه ای فقط راه رفت و فکر کرد

و آخرش گفت راهکاری به ذهنش نمیرسه..

فقط میدونم کار درستی کردم حتا اگه تهش باعث تموم شدن همه چیز بشه...

من یه انتخاب دارم و میخوام بهش احترام بذارم

من میخوام همین من بمونم! نمیخوام افسرده و سرخورده باشم بعدا...

میخوام از موقعیتم دفاع کنم

از شغلم از زحمتی که کشیدم براش

از نیاز روحیم و وابستگیم به خانواده

نمبخوام خودمو فدای عشق بکنم!

چون اونجوری من ای نمیمونه که بخواد عاشق باشه اصلا!!

۲۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۳۷

واکاوی ذهنی

وجود روابط ناموفق اطراف آدم باعث میشه وسواسی بشی

این حسی بود که امشب نسبت به افکار خودم پیدا کردم!

چون دقیقا بعد از صحبت کردن درباره سه مثال رابطه اشتباه از دوستام؛ حرفی که چند روز بود توی ذهنم بود به زبون آوردم: ( بشین فکر کن ببین از این انتخاب مطمئنی؟)

دقیقا بعد از توالی اتفاقی اون سه تا تجربه ی ناسالم دوستام و به زبون آوردن این دغدغه ذهنیم متوجه شدم من دچار وسواس فکری شدم و درواقع دارم بیش از حد وارسی میکنم... اون خودش داره میگه به فلان دلیل تو مناسبی برای من و دوستت دارم؛ و خودش داره برنامه ریزی میکنه برای عقدرسمی! اونوقت من گیر دادم بشین فکر کن ببینم من خوبم؟ نکنه اشتباه کردی!

این یه جور فرافکنی هم حساب میشه حتا! چون من برای فاصله گرفتن از فکر کردن بیشتر درواقع دارم مسئولیت این انتخاب رو میذارم به عهده اون! چرا؟ چون خودم خسته شدم از فکر کردن های وسواسیم.حالا میخوام از انرژی اون برای این کار استفاده کنم و خودمو از شر بار سنگین این انتخاب خلاص کنم!

البته که اینارو متوجه شدم اما متوقفش نخواهم کرد بهرحال. چون تا وقتی که زمان برای جبران هست چرا نباید از این فرصت استفاده کنم؟

درباره دوتا موضوع باید باهاش حرف بزنم توی یه فرصت مناسب. یکی بحث ایران موندن یا رفتن که باید مطمئنش کنم که انتخاب من ایرانِ و به هیچ وجه نمیخوام مهاجرت دائم داشته باشم حتا توی بدترین شرایط.... یکی هم بحث محل زندگی که بدونم چقدر داره جدی فکر میکنه و اصلا تو ذهنش چی میگذره؟

موضوع مهم سومی که یادم اومد درباره برنامه ریزی ذهنیشه و اینکه توقع داره چه زمانی بچه داشته باشیم؟!

۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۴

انتخاب تو رفتن، انتخاب من ماندن

دوباره حرف از رفتن زد امشب

حسش رو کاملا میفهمم

درک میکنم که چقدر به آینده ش اینجا دلسرده

چقدر حس تلف شدن داره...

من دوستش دارم و این احساس رو براش نمیخوام

با همه اینا؛ منم یه انتخاب دارم برای زندگیم

و اون نرفتنه!

چرا با من این کار رو میکنه و انتظار داره نگران نشم؟

+ شب قدرِ... ولی حالم خوب نیست

ضعف و سردرد و...

حتا به خوابیدن دارم فکر میکنم

باورم نمیشه!

۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۲۱

خود درگیری

من میدونم خیلی دوستش دارم و بهش اعتماد دارم؛

اما اینا به حدی هست که تصمیم بگیرم ادامه زندگیمو باهاش تقسیم کنم؟

ازدواج چه چیز عجیبیه

۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۵:۳۲

چرا انقدر داره زود میگذره؟!

شاید که نه... حتما همه حس میکنن خودمو لوس کردم

ولی من استرس دارم برای همه چیز

و حس میکنم آمادگیشو ندارم

دوست دارم روزا کش بیان....

۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۴۰

کریم کاری به جز جود و کرم نداره...

هرسال چنین شبی با کلی ذوق و امید و آرزو کارای مراسم رو میکردیم و کلی شاد بودیم و خوش میگذشت....

تهشم یه ارتباط عمیق قلبی و چشمای نم گرفته...

همینجوری دعا کردن و حاجت خواستن

از خاص ترین روز های سال برام چنین روزی بود!

شاید مهم ترین شب سال

ولی امشب به لطف کرونا بعد از اینهمه سال نشد جشنی باشه:(

زندگی رو یکنواخت کرده انگار

 بنظرم پسرا هیچوقت نمیتونن آشفتگی و‌حال روحی افتضاح ناشی از PMS رو درک کنن....

جدیدا یه کارایی میکنن که اون درجه درد رو به یه مرد منتقل کنن شاید بفهمه زایمان یا پریود چه حسی داره؛ ولی کی میتونه اون آشفتگی ذهنی، بی‌حوصلگی، بی قراری کل بدن، خود مبارزگی با پرخاشگری رو اونم در عین حفظ شرایط عادی حضور در جامعه، محل کار یا حتا گاهی خانواده رو منتقل کنه؟؟

اونا همیشه ذهنشون آماده برنامه ریزیه و پر از محسابات و منطق!!

یه دختر هم این حجم از جدا بودن منطق و احساس پسرا رو درک نمیکنه :/