فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۹ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۴ دی ۹۵ ، ۱۵:۴۶

ساعت4

روباه گفت :اگر هر روز ساعت چهار بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد 
و سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد وآن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد!
بدین گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد ...


۲۳ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۵

دلم تنگ شده

یادم نیس اخرین باری ک رفتم خونه چند هفته پیش میشه

ولی دو هفته بیشتره ک دلم بشدت تنگ میشه...

هربار خواب خانوادم مخصوصا مامانمو میبینم

امروزم ک خواب مهمونی خونه فهیم رو دیدم,

ک الان کاشف ب عمل اومد ک همه اونجا بودن همون موقع...

بعد از دیدن اون بچه ای ک مژه هاش و چشماش ب داداشیم شباهت داش,

اعتراف میکنم ک دل تنگیم صدبرابر شده....

جوری ک وقتی بغلش میکردم اشکمو نمیتونستم کنترل کنم

یا دو روز بعدش ک ی دختر با موهای کوتاه لخت و روشن مثل نازنین رو دیدم...

خیلی دلم تنگ شده.خیلی!

بحدی ک نمیذارم مهدیه اسمی از خانوادش بیاره.

شاید بهونه گیری امتحانی باشه.نمیدونم

ولی میدونم انقدر هواشونو کردم ک هردفه ک با مامانم حرف زدم انقدر بغض داشتم ک بزور صدام درمیومد!

و الان هم جرات ندارم ب هیچ کس زنگ بزنم!!

بشدت دلم میخواد با داداشیم حرف بزنمگریه

۲۳ دی ۹۵ ، ۰۵:۳۴

من میترسم باز

[12.01.17 04:38]
من میترسم باز


دلم نیومد مهدیه رو بیدار کنم


ولی میترسمم دگ بخوابم


دویاره اذیت بشم


خوابم میاد

😢

+ عجب گیری افتادم ازین ترس لعنتی

۱۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۱۴

ساده نبین!

آدمهارا ساده نبینید!

حتا اگر فک کنی کسی بی خیال ترین آدم دنیاست هم,

ممکن است دلش فکرش جای دیگری گیر باشد!

+ هنوز نمیدونم باید بخندم یا باور کنم!

کی باورش میشه اون بشینه ساعتها گریه کنه فقط بخاطر اینکه کسی ک قبلا ازش خواستگاری کرده و به دلایل عقلی جواب منفی گرفته حالا دوباره از یکی از آشناهاش خواستگاری کرده!

و من تنها کسی هستم ک اینو فهمیدم! چون نتوست خودشو نگه داره تو اون حال بد! ینی هیچچچکس خبر نداره! ینی تو کل زندگیش دوسش داشته و ب هیچکس حتا دوستاش نگفته!! و حتا جواب منفی داده بهش!

عجیبه ک آدم با عقل یکی رو پس بزنه و باز دلش پیشش باشه در اینننن حد:|

۱۳ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۸

خیلی

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی

خسته ام....

+ اینم از همون روزاییه ک کافیه یکی بگه دندون پزشکا فلان و بسان...

آسفالتش خواهم کرد!

قطعا آسفالتش خواهم کرد!!!

۱۰ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۸

کفتر بابا!

قشنگ ترین کلمه محبت آمیز تمام عمرم ک فقط از زبان پدرم جاری می شود...

وقتی وظیفه ام است ک زنگ بزنم اما دیر ب دیر زنگ می زنم حتا....

ولی خوشحال می شود و وقت خداحافظی انگار ک دلش نیاید خداحافظی کند می گوید:

کفتر بابا...موفق باشی... ممنون ک زنگ  زدی...

+ کفتر بابا هزار بار از عزیزم عزیزتر است!

+واژه ای ک مخصوص باباست!

+ گاهی فکر میکنم چقدر زندگی ام با خیلی ها متفاوت است! منی ک محبت پدرم را فقط هفته ای یک بار با تلفن ده دقیقه ای و محبت مادرم را با چت های تلگرامی و تماس های نهایت دوبار درهفته دربافت میکنم...

گاهی می گویم حیف نیست آدم پدر و مادر داشته باشد و از آنها دور باشد؟!

درسم ک تمام شود حتما ب شهر خودم بازمی گردم....

+ خدا پدر و مادر همه کسایی ک دیگه سایشون بالاسرشون نیست رو بیامرزه...

پدر و مادر بقیه رم براشون نگه داره

+اول ب خودم! : چرا بیشتر محبت نمیکنی بهشون؟؟؟؟!!!!! پدر و مادر خالصانه ترین محبت هارو رو دارن! هرچند بدرفتارترین آدمای زندگیت باشن!هرچند افکارشون با تو نسازه! هرچند فکر کنی درکت نمیکنن! پدر تنها پدره و مادر تنها مادر برای تو!

+بعدن اضافه نوشت: لقب شما پیش پدر و مادرتون چیه؟!

۰۹ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۶

یا نور و یا قدوس

گاهی دلی ک مرده است هم برای دقایقی احیا می شود...

۰۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۴

ملاقات عصر شنبه

دلم میخواس کلی از امروز بنویسم ولی وقت ندارم پس فقط کلید واژه میذارم

+سخت بودن تطبیق چهره و شخصیت

+ترس از از بین رفتن حس های خوب

+رفتار گرم

+حس خوب آشنایی

+کتاب شعر دوست داشتنی

+هات چاکلت خوشششمزه

+ی کافه با عطر همیشگی

+ بعدا کامل نوشت:

با عجله خودم را ب کافه رساندم و خوشحال از این ک سر ساعت رسیدم! دقیقا سه!

تمام کافه را با دقت نگاه کردم. فقط یک دختر تنها نشسته بود ک اوهم مقنعه اش مشکی!! بود, و یک لب تاب روبرویش, پس مطمئنا تو نبودی!

پشت یک میز رو ب در نشسستم و منتظر یک مقنعه ی بنفش شدم! ده دقیقه چشمم ب در بود و البته هر چند دقیقه از جایم بلند می شدم و دوباره کل کافه را با نگاه میکاویدم ک نکند تو بوده باشی و من ندیده باشم! گاهی هم فکر میکردم نکند اصلا نیایی و پشیمان شده باشی... اضطرابی ک مادرم ب جانم انداخته بود باعث میشد گاهی هم بترسم و فکر کنم نکند پسر بوده باشی و الان فقط داری نگاه میکنی ک مرا بشناسی! اما هیچ پسری در آنجا نبود ک حواسش ب مخاطبانش نباشد و خیالم راحت تر میشد!بالاخره تو از در داخل شدی ولی با مقنعه صورتی و البته شال گردن بنفش!

دوست نداشتم اما اولین موضوع بحثمان شد اینکه رشته من را دوست داشتی و آرزو می کردی مثل من می بودی! من هم رشته ی تو را دوست داشتم و از رویاهای دوران دبیرستانم بود ولی اصلا حسی مشابه تو نداشتم!

دومین بحث همراه شد با اشکی ک در چشمان تو حلقه می بست و میگفتی ازدواجت اشتباه بوده! و من محتاطانه سعی میکردم با سوال های مسخره قبل از اعتماد تو وارد حریم شخصی زندگیت نشوم!

سومین قسمت  ورود آفتابگردون ب جمع ما بود و تو ک کار را ب بحث های متفرقه کشاندی و چهارمین قسمت بعد رفتن او بود و تو شروع کردی ب نصیحت من و تزریق تجربیاتت از ازدواج ب من!

و آخر من شگفت زده گفتم ک من هیچ وقت انقدر درباره ازدواج با کسی حرف نزده بودم و متعجبم ک چرا ساعت هاست موضوع بحثمان این است!

و بعد در خیابان ولیعصر دوست داشتنی ام از هم خداحافظی کردیم و من در تمام مسیری ک پیاده هم میرفتم ب این ملاقات فکر میکردم و ب حس غم و دلمردگی ای ک در وجودت موج می زد و از ازدواجت پشیمان بودی!

۰۱ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۹

یلدا

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟

گله ها را بگذار!
ناله ها را بس کن!

روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را
 
فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!
تا بجنبیم تمام است تمام!!

مهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یا همین سال جدید!!

باز کم مانده به عید!!
این شتاب عمر است ...

زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...

زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...

یلداتون مبارک