071. خوشحالی یعنی عروسی بهترین دوستات
خیلی برایت خوشحالم! خیلی... حالت عجیبی است. حس خنده و گریه باهم! هم دلتنگم و هم بی نهایت شاد...
نفیسه سادات عزیزم... همیشه برایم فرق داشته ای...همیشه بی اندازه برام محترم و دوست داشتنی بوده ای!
شوهرت مرد موقر و متینی بنظر می آمد... امیدوارم سالهای سال درکنار هم خوشبخت باشید...
+ شادی چشمانت وقتی مرا دیدی ک آمده ام از دور پیدا بود... بقول آفتابگردون دل ب دل سوراخ دارد... همانقدر ک من حس میکردم انگار عروسی خواهرم است و راحت بودم تو هم چنان مرا تحویل میگرفتی ک انگار خواهرت هستم! دوست عزیزم...دوست عزیزم... دوست عزیزم.... دیدن تو توی آن لباس زیبا مرا یاد آرزوهای ناکام پدرت می انداخت.... عروس زیبایم! دلم میخواست دستت را بکشم و از ان همه رسمی بودن و عروس بودن خارجت کنم و برویم جایی ک فقط دوست خودم باشی ن عروس این خانواده و دختر آن خانواده و فامیل فلانی... دلم برایت تنگ شده بود...برای محبت های بی وقفه ات....برای غافلگیر کردن من در خوابگاه ک فقط کادوی تولدم را بدهی.... و این حس بد همیشگی ام ک حق دوستی ات را ادا نکرده ام... محال است آن روز های سختت را از یاد ببرم... و خدارو شکر منصوره کنارت بوده همیشه و این خیالم را راحت میکرد همیشه...و تنها دلیلی بود ک باعث شد دوستش بدارم...
نفیسه ی عزیزم...
نفیسه ی عزیزم...
نفیسه ی عزیزم....
از عمق دل دعا میکنم خوشبخت شی.....