فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

نیاز دارم خیلی کتاب بخونم

خیلی تحلیل و بحث بشنوم

همه چیز قاطی پاتی شده این روزا انگار

دنیا طبق قاعده جلو نمیره

ماهم که کلا رو هوا معلقیم

حتا زندگی‌شخصیم الان رو هوا مونده!

مهدی همه ش تو فکر و درحال تقلا که بتونه بره تو شغلی که میخواد

من همش تو فکر و استرس بیماری و کار

و عروسی ای که نمیدونم اصلا میشه گرفت؟ و کی میشه؟

و بدتر از همه شهر محل زندگی که الان موندیم با این شرایط چه کنیم؟

دلم نمیخواد با هیچکدوم از دوستام درد و دل کنم

مهدی‌ازم انتظار داره از رابطه سیاسی دوست صمیمیم برای کارش استفاده کنم و من واقعا دوست ندارم این کارو انجام بدم. هرگز نمیخوام رو بزنم و اون بگه و دوستیمون از بین بره....

اما مهدی رو هم دوست دارم و وقتی میبینم خودش همه تلاشش رو کرده این ۷ ۸ ماه و نشده فکر میکنم که اگر منم جای اون بودم انتظار داشتم همسرم تلاش کنه برای من....

۲۷ تیر ۹۹ ، ۰۲:۳۱

دلم برات تنگ شده جونم

تا حالا خیلی هارو تو زندگیم خیلی دوست داشتم

به جرات میتونم بگم خیلی ها رو عاشقانه دوست داشتم و دارم

ولی این نوع دوست داشتن انگار خیلی خاصه!

یه جوری عجیبه که درکش نمیکنم.

اون حس کشش و نیاز روحی و حتا جسمی انقدر در من زیاده گاهی تعجب میکنم از زندگی مستقلانه ای که دور از اون دارم وقتایی که نیست!

حس قشنگیه... فوق العاده قشنگ

و من هرطور فکر میکنم خودمو لایق اینهمه خوبی اون نمیدونم انگار...

بهش میگم نمیدونم دعای کدوم پیرزن تو کوچه خیابون یا مریضای زیردستم گرفته :)) ولی هرکی بوده دمش گرم

خداروشکر میکنم که این جنس از دوست داشتن رو تجربه کردم

نزدیک تر از این میشد باشیم؟؟

الان شاید بشه‌گفت تو اوج خوشبختی هستم!

کسی رو دارم که همه جوره عاشقش هستم

عشقی رو دارم که به ازدواج ختم شده...

بعد از حدود یک سال و نیم بهم رسیدیم بالاخره

تو جمع خانواده ای هستم که دوستشون دارم

خانواده ای دارم که بشدت دلسوز و مهربونن

باورکن الان باید بهترین حال دنیا رو داشته باشم

ولی بغض تو گلوم هی میخواد بشکنه...

ولی وقتی حتا شاد هستم باز یاد تو میفتم

یک هفته س که میگن تو این دنیا تموم شدی....

یک هفته س که میدونم دیگه نمیتونم ببینمت‌...

یه هفته س که پرپر شدی نسرینم...

شیرینی این روزا نمیتونه از پس این تلخی بربیاد....

هفت روزه که نیستی

هفت روزه که منتظرم تکذیب بشه

هفت روز گذشته و هنوز نتونستم یه بار برات‌فاتحه بخونم...

چون وقتی به ذهنم فشار میارم که قبول کنه رفتنت رو انقدر بی تاب میشم که....

نسرین...

رفیق روزای خوشی و سختی

دلتنگتم

۱۸ تیر ۹۹ ، ۲۲:۰۷

خانواده جدید

کلی پست بنویسی و دستت بخوره روی انصراف اشتباهی:(

فکرم پر از نسرینه...نسرین نسرین نسرین

اما نمیتونم عزادار باشم چون جور دیگه ای تعبیر میشه اینجا....

حس غربت عجیبی دارم اینجا

۱۳ تیر ۹۹ ، ۰۳:۳۰

نسرین

عزیزم حالت خوبه؟

جات راحته؟

چشمای قشنگت رو بستی؟

همونجوری ناز خوابیدی امشبم؟

سردت نیست همون پتومو که دوست داشتی بهت بدم؟

نسرین عزیزم

تو با اون قد و بالات چه جوری اونجا خوابیدی؟

پاشو سر جات بخواب

اصلا بیا رو تخت من..من رو زمین میخوابم امشب

نسرین عزیزم پاشو

۱۲ تیر ۹۹ ، ۰۰:۴۳

انفجار سینا

تمام راه گریه کردم

توی علوم پزشکی

توی خیابون

توی بانک

توی مغازه

توی خونه

دیشب دل آشوب شدم از شنیدن آتش سوزی....

ولی نمیدونستم یه تیکه از قلب منم اونجا سوخته...

نسرین

من حتا نمیتونم اسم اون اتفاق رو روی تو بذارم

تو زنده ای

این کابوسه....

از همونا که هرشب تو خواب میدیدی بیدارت میکردم

نسرین تورو خدا باز بیا توی گروه سه نفرمون‌بگو دیشب جواب ندادم چون خوابم برد

نسرین

من اگه بخوام چیزی رو باور کنم قبلش‌دق میکنم باورکن

نسرین تو اونجا نبودی مگه نه؟ اینا همه ش دروغه....

تو که میگفتی اونجا اذیتت میکنن نمیخوای دیگه کار کنی

مگه پارسال نگفتی کم کم میخوای بیای بیرون

نسرین این تو نبودی که از برنامه هات ساعتها برام‌حرف میزدی؟

باهم درد و دل نکردیم؟

نسرین تروخدا پاشو قول میدم این بار یادم نره برات فرندز بیارم

قول میدم این بار خودم غذا رو بپزم

این بار خودم اتاقو مرتب میکنم

نسرین برات سالاد درست میکنم‌با روغن زیتون

نسرین چقدر روی پوستت حساس بودی عسل میزدی هرروز

پوستت تو حرارت آتیش چی شد؟؟؟

نسرین موهای خوش رنگت بگو که سالمن هنوز

تروخدا یه بار دیگه بیا اونجوری سلام کن

من دارم با خاطراتت دق میکنم اینجا

من دوریت برام سخت بود چه برسه به....

نسرین تروخدا 

تو باشگاه رفته بودی امسال رژیم بودی هی میگفتم چقدر خوش هیکل شدی

خوشگل بودی خوشگل تر شدی

نسریییییییییین

تروخدا بیا یه بار دیگه باهام حرف بزن

عکس آشپزی هات‌رو بفرست

نسرین تروخدا از اون سس های مخصوص خودت درست‌کن

دارم دق میکنم

تروخدا نسرین

۱۰ تیر ۹۹ ، ۰۰:۳۴

لطفا قبل اومدن یه ندا بده

کلی برنامه ریزی کردم برای این هفته و علی الخصوص امروز و حالا متوقف شدم یهو

خداروشکر به همه ی کارهای امروزم رسیدم تا غروب. فردا چه میشود؟

+ لیست کارهام خونه س و امشب خونه نیستم که بتونم برنامه ریزی درست بکنم. فقط میدونم قرار بوده صبح برم بانک و علوم پزشکی و رمز دومم رو پیگیری کنم بعلاوه تمرین

+ این هفته میرم و اگر افسر ردم کرد( که بیجا میکنه) هفته بعد دوباره میرم

این بار دیگه جا خالی نمیدم

۰۹ تیر ۹۹ ، ۰۱:۳۲

بهونه گیرِ درون

با این که خودمم میدونم هیچ چیز اونقدر مهم نیست ولی باز دلم میخواد بشینم برای همه چیز گریه کنم!

اینکه حداقل یک هفته خلق و خوی آدم در این حد بهم بریزه و از کنترلش خارج بشه‌واقعا خوب نیست

+ راه حل من برای دل تنگ نشدن ندیدن و نشنیدن طرف مقابلم بوده

حالا ولی نمیشه! میدونم ببینمش بیشتر دلتنگ میشم اما نمیشه ندید

میدونم فرصتش نیست که بیاد ولی هی بهونه میگیرم باز

مثل یه بچه تخس شدم که مامانش گفته پول نداره برای عروسکی که میخواد بخره خودشم اینو فهمیده ولی دلش‌باز قانع نمیشه و هی غر میزنه گریه میکنه بهونه میگیره

۹۰درصد از این حجم رو خودم کنترل میکنم که رو مخ و غیر منطقی نباشم و امیدوارم که اون ۱۰ درصد بروز دادن حس بهونه گیریم رو ارضا کنه

+کلی برنامه داشتم واسه چهارشنبه که به عبارتی یک ماه از تعهدمون میگذره

ولی حالا که شرایط اینجوری شده همه ش بهم ریخت و من مصرانه دنبال اینم که کارهای جذابی پیدا کنم که بشه مجازی جشن گرفت

این هفته کارهای ناتمومم رو تموم میکنم؟

این یه چالشِ برای من!

بهش فکر نکن و فقط خودت رو پرت کن توی کارهایی که ازشون میترسی یا همه ش داری دربارشون برنامه ریزی بیجا‌ میکنی که البته خودتم میدونی بهانه ای واسه انجام ندادنشه.... عقب انداختنش کافیه

مهدی رو هم خسته میکنی آخر

تو به موتور‌محرک نباید وابسته باشی همیشه. باید پالس اول از خودت شروع‌بشه و محکم ادامه بدی!

قوی باش دختر

+از آخرین ملاقات ۱۰ روز میگذره

عجیبه که هم دلتنگش هستم هم یه وقتایی کلا از خاطرم میره که من تعهد به تاهل دادم:/ تو فاز مجردی خودم سیر میکنم و شدیدا خوش میگذره هنوز

۰۴ تیر ۹۹ ، ۰۱:۱۵

یه تکون بده به خودت

ظرف زندگیم از کارهای نیمه تموم لبریز شده!

چرا تمومشون نمیکنم؟!