فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۲۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۳۳

عشق در نگاه اول

دیشب یه حرفی زد مهدی که هم حالم خوب شد هم یه نگرانی وارد ذهنم شد

اون بشدت آدم محترم و خودداری بود

تو تمام این مدت دست از پا خطا نکرد

تا وقتی خودم بهش اجازه ندادم هیچ حرف خاصی نزد

حتا وقتی محرم شدیم مدام رعایت میکرد که ابراز احساساتش باعث معذب شدن من نباشه

با این شخصیت قوی و محترم و دوست داشتنی ک ازش دیدم؛

حالا دیشب یه حرفی زد که نابود شدم!

اینکه از اولین روزی که همو دیدیم چه نگاهی به من داشته!

چه تصوراتی دربارم داشته!

و شدت این کشش و علاقه چقدررررر براش زیاد بوده!

تازه فهمیدم تمام این مدت که درکمال آرامش و منطق داشتم به نتیجه میرسیدم چه حس و حالی داشته و چه فشاری روش بوده بخاطر این علاقه

من تو افکار خودم دور از هر احساساتی هربار میدیدمش و کاملا سرد و رسمی برخورد میکردم درحالی که اون با هر نگاهش به من متحمل چه احساساتی میشده و چقدر سعی در کنترل افکارش داشته...

وقتی گفت از اولین روز چه حسی نسبت بهم داشته؛ به همه خواستگارای قبلیم فکر کردم ناخودآگاه...

به این ک نکنه کس دیگه ای چنین حسی ب من داشته؟!

احساسات مهدی برای من شیرینه چون خودمم دوسش دارم. چون الان مرزی بین ما نیست! اینکه بدونم از اولین ثانیه چقدر جذب من شده برام دلنشینه...

اما مهدی اولین خواستگار من نبوده

مثلا همین مستر ق ک تازگیا خواستگاری کرد؛ اینکه فکر کنم چنین تصوری دربارم داشته واسم وحشتناکه!

یا همون پسره ک ۴ سال صبر کرد برام؛

یا اونی ک ازش خوشم نمیومد؛

یا حتا اونی ک باهاش یه مدت ادامه دادم!

یا خیلی های دیگه ک از دیشب دارن تو ذهنم رژه میرن!

چقدر خوشحالم ک همیشه سعی کردم اهمیت بدم ب این مسائل...

+ خوشحالم ک از دید مهدی انقدر جذابیت داشتم. این نهایت اعتماد ب نفس برای یه دختره:)

۱۴ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۲۵

اشتباهات مکرر

گند زدم

دوباره گند زدم

چرا انقدر سخته؟

قشنگ ترین حس دنیا دوست داشتنه

اونم وقتی از عیب های طرفت اطلاع داری

وقتی خوب و بدشو کنار هم میبینی ولی باز دوسش داری

باز انتخابش میکنی

هرچند ارتباط گرفتن برام سخت شده

چون خیلی چیزا رو نمیدونم

۱۳ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۹

لیوتم لیوه

عایا ترمز بریدم؟

عایا افسار گسیخته م؟

عایا شوخی های بدی میکنم؟

چرا انقدر سخته؟

چرا قبل حرف زدن فکر نمیکنم؟

یه سوال بیجا که البته شوخی بود باعث شد ناراحت بشه

دیوونه هنوز نمیدونه چقدر بهش اعتماد دارم؟

۱۱ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۴

هوایی رو که تو نفس میکشی...

مثل کسی ک نبضش رفته نفسش رفته؛

حالا بهش تنفس مصنوعی میدن...

حال من نسبت بهش اینجوریه

اون کلمات خاص از زبون هرکسی بجز اون برام آزاردهندس

اما وقتی اون میگه انگار هوا میشه میره توی ریه هام

خون میشه میره توی رگام...

نیمچه آقایی و خانومی شدیم

موقتی:)

۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۱۶

زیر خاکستر

بالاخره تونستیم با همکاری هم این آتش اختلافی که شعله ور شده بود رو خاموش کنیم اما بنظر من از بین نرفته و فقط زیر خاکستره

مطمئنم اون فکر میکنه که خیلی تلاش کرده و خیلی کوتاه اومده...

گرچه واقعا هم خیلی اذیت شده و حق داره،

فکر میکنم حس بدم همش بخاطر اعتماد به نفس نداشتمه. همش فکر میکنم یعنی الان از من دلخوره؟ الان ناراحته؟ الان عصبانیه؟ هنوز منو دوست داره؟ چقدر دوست داره؟ و هزارتا سوال مسخره ی دیگه

هنوز بشدت سرد برخورد میکنیم و این اذیتم میکنه. حس میکنم از آخرین باری ک ابراز علاقه کرده سالها میگذره! 

مشکل بزرگتر اینه که نمیدونم اصلا درسته که وارد فاز احساسات بشیم؟ اگر تکلیفم با خودم مشخص بود کاری نداشت برام که درستش کنم. اما من هنوز توی شک موندم. احساس بیشتر با من چه میکنه؟

امشب دوباره از واژه ای استفاده کرد که توی اولین پیامک بهم گفته بود. بانو!

یعنی باید دوباره از اول شروع کنیم تا یخ بینمون بشکنه؟ :)))

۰۹ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۱۳

خوابیدی؟

هنوز شروع نکرده کم آوردم؟!

اگه نتونه چی؟ اگه نتونم چی؟

چرا سردی لحنش باعث میشه قلبم یخ بزنه؟

۰۷ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۴۹

دوقطبی گری

دو قطبی ک میگن منم

از طرفی ازش انتخاب ۱۰۰درصد میخوام و توقع دارم بگه تا جون دارم پای این رابطه میمونم؛

از طرفی خودم پر از شک و تردیدم و هی میخوام بهش بگم رو این رابطه حساب نکن جای فکر کردن داره هنوز....

از تناقض احساسات خودم ب تنگ اومدم

۰۷ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۰

ازدواج به سبک تعبیر خواب

از دیشب یهو یاد خوابی که مهدی دیده بود و خواب خودم افتادم! و همینجور تا الان داره یادم میاد...

مهدی یک ماه پیش خواب دیده بود که وقتی داریم باهم صحبت میکنیم یه مار سیاه میاد وسطمون و مانع میشه ک دیگه منو ببینه. چند وقت پیش بهش گفتم اون ملر انگاری کرونا بود!

همون روزا منم یه خواب خیلی بد دیدم که همون کابوس حاملگی و زایمان بود! و تعبیر حاملگی اتفاقات بد بود اما زایمان آسون پایان خوب! میتونم بگم فشاری که این دو هفته روی من بوده به اندازه همون درد زایمانی که تو خواب کشیدم وحشتناک بود.ن! وحشتناک تر بود... کاش آخرش مث اون خوب تموم شه...

الان ولی یادم اومد که یه خواب بد دیگه هم دیده بودم. اونم ب این شکل بود ک قرار بود خانواده مهدی بیان بله برون و من خوشحال بودم اما یهو خانوادم مخالف بودن و یه خواستگار از راه رسیده بود و راهش دادن و منو مجبور کردن بشینم تو جلسه خواستگاری! حالا من دلم خون بود و بعدش رفتم تو بغل دوستم کلی گریه کردم.

وقتی این خواب رو دیدم برخلاف قبلی گفتم دلیلش فقط استرسه و تعبیر نداره.اما الان دقیقا همین شرایط برام اتفاق افتاده! چند روزه خواهرام اصرار ک اون ب درد تو نمیخوره و مخالفن. از قضا یک معرف بسیار خوب یه کیس بسیار اوکازیون معرفی کرده و علارقم این شرایط روحی من زنگ زدن برای خواستگاری. خانواده اصرار ک ببینش حالا بعد تصمیم بگیر!

مامان محترم هم امروز بهشون گفت ان شالله شرایط عادی شد تشریف بیارید!!

این شد که سعی کردم این من وحشی رو کنترل کنم و فقط بهشون گفتم من حتا اگر با مهدی بهم بزنم تا یک سال نمیخوام اسم خواستگار و ازدواج جلوم بیارید!

میگم من فقط ۴ ماهه دارم با این بشر میرم و میام. بعد جون کندن ب اینجا رسیدیم.صدتا خان رد کردیم! خواهر محترم میگه ن! تو بذار بیاد. یه وقت دیدی با اون راحت تر پیش رفتید! (شانس ما شرایطش دقیقا برعکس مهدی کاملا مورد پسند خانوادس)....

انقدر بهم شک و تردید میدن ک خودمم داره باورم میشه فقط از روی احساس روی مهدی اصرار دارم

از طرفی سرد بودن و منطقی بودن خود خواسته این روزامون حالمو بد کرده...

+ بعد اینهمه خواب و تعبیر بد اما مهدی دیشب یه خواب خیلی خوب دیده. خواب کاشتن ی درخت ک اول داشته کج بالا میرفته اما بعدش یه کاری کرده ک درست شده و بهش آب داده و کلی رشد کرده! و خوشحال بود

منم دیشب خواب دیدم شب ولادت امام حسین شده و میخوایم عقد بخونیم خیلی خوشحال بودم.... ک البته یهو مهدی گفت دو سه روز زمان نیاز داره ک باز خانوادشو راضی کنه و ناراحت شدم...

+ خدایا اگر با این همه بدی هنوز صدامو میشنوی میشه بخیر بگذرونی؟

 دارم کم میارم رسما

خودت میدونی ک قصدم فقط رضایت تو بود

تو اولویت من بودی ک این کارو کردم....

پشتمو خالی نکن

۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۳۹

جرات یا حقیقت؟!

خیلی کامل و واضح تیپ شخصیتیش رو برام توضیح داد

ده ها مثال زد

و بهم فهموند اگر قراره با این آدم باشم باید چه محدودیت هایی رو تحمل کنم

بشدت ترسیدم از اونچه که پیش بینی کرد و نگران شدم

اما چرا قدرت نه گفتن ندارم؟

چرا حتا پیش خودم دارم توجیهش میکنم؟

من که میدونم این حرفا درسته و به اندازه کافی نشونه هاش رو دیدم!

دارم روی زندگیم ریسک میکنم؟

یعنی علاقه ای که پیدا کردم باعث شده کور و کر بشم؟

من ک همه این چیزا رو دارم میبینم و میفهمم!

من که دقیقا میدونم چی در انتظارمه!

چی باعث شده هنوز انقدر سفت و سخت بهش علاقه مند باشم؟؟

اگر الان فکرامو نکنم و تصمیممو نگیرم اونو بازی دادم...

چون در نهایت صداقت همه چیز رو با من درمیون گذاشته!

چون اگر احساسی داشته بهم گفته!

ولی من دارم این احساس ترس رو پنهان میکنم

اگر بعد از سه ماه رابطه عاطفی دم عقد بهش بگم نمیتونم خیانت نکردم؟

وقتی از الان میدونم شرایط به چه شکله

و میتونم خودم و اون رو انقدر غرق عواطف نکنم!

از اینکه دیگه کسی مثل اونو پیدا نکنم میترسم....

این ترس باعث میشه توجیه کنم

من فقط دوستش دارم؛

حسی که تاحالا به کسی نداشتم اونم به این شکل....