عشق در نگاه اول
دیشب یه حرفی زد مهدی که هم حالم خوب شد هم یه نگرانی وارد ذهنم شد
اون بشدت آدم محترم و خودداری بود
تو تمام این مدت دست از پا خطا نکرد
تا وقتی خودم بهش اجازه ندادم هیچ حرف خاصی نزد
حتا وقتی محرم شدیم مدام رعایت میکرد که ابراز احساساتش باعث معذب شدن من نباشه
با این شخصیت قوی و محترم و دوست داشتنی ک ازش دیدم؛
حالا دیشب یه حرفی زد که نابود شدم!
اینکه از اولین روزی که همو دیدیم چه نگاهی به من داشته!
چه تصوراتی دربارم داشته!
و شدت این کشش و علاقه چقدررررر براش زیاد بوده!
تازه فهمیدم تمام این مدت که درکمال آرامش و منطق داشتم به نتیجه میرسیدم چه حس و حالی داشته و چه فشاری روش بوده بخاطر این علاقه
من تو افکار خودم دور از هر احساساتی هربار میدیدمش و کاملا سرد و رسمی برخورد میکردم درحالی که اون با هر نگاهش به من متحمل چه احساساتی میشده و چقدر سعی در کنترل افکارش داشته...
وقتی گفت از اولین روز چه حسی نسبت بهم داشته؛ به همه خواستگارای قبلیم فکر کردم ناخودآگاه...
به این ک نکنه کس دیگه ای چنین حسی ب من داشته؟!
احساسات مهدی برای من شیرینه چون خودمم دوسش دارم. چون الان مرزی بین ما نیست! اینکه بدونم از اولین ثانیه چقدر جذب من شده برام دلنشینه...
اما مهدی اولین خواستگار من نبوده
مثلا همین مستر ق ک تازگیا خواستگاری کرد؛ اینکه فکر کنم چنین تصوری دربارم داشته واسم وحشتناکه!
یا همون پسره ک ۴ سال صبر کرد برام؛
یا اونی ک ازش خوشم نمیومد؛
یا حتا اونی ک باهاش یه مدت ادامه دادم!
یا خیلی های دیگه ک از دیشب دارن تو ذهنم رژه میرن!
چقدر خوشحالم ک همیشه سعی کردم اهمیت بدم ب این مسائل...
+ خوشحالم ک از دید مهدی انقدر جذابیت داشتم. این نهایت اعتماد ب نفس برای یه دختره:)