فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۴۰

کریم کاری به جز جود و کرم نداره...

هرسال چنین شبی با کلی ذوق و امید و آرزو کارای مراسم رو میکردیم و کلی شاد بودیم و خوش میگذشت....

تهشم یه ارتباط عمیق قلبی و چشمای نم گرفته...

همینجوری دعا کردن و حاجت خواستن

از خاص ترین روز های سال برام چنین روزی بود!

شاید مهم ترین شب سال

ولی امشب به لطف کرونا بعد از اینهمه سال نشد جشنی باشه:(

زندگی رو یکنواخت کرده انگار

 بنظرم پسرا هیچوقت نمیتونن آشفتگی و‌حال روحی افتضاح ناشی از PMS رو درک کنن....

جدیدا یه کارایی میکنن که اون درجه درد رو به یه مرد منتقل کنن شاید بفهمه زایمان یا پریود چه حسی داره؛ ولی کی میتونه اون آشفتگی ذهنی، بی‌حوصلگی، بی قراری کل بدن، خود مبارزگی با پرخاشگری رو اونم در عین حفظ شرایط عادی حضور در جامعه، محل کار یا حتا گاهی خانواده رو منتقل کنه؟؟

اونا همیشه ذهنشون آماده برنامه ریزیه و پر از محسابات و منطق!!

یه دختر هم این حجم از جدا بودن منطق و احساس پسرا رو درک نمیکنه :/

هرچقدر فکر کردم به نتیجه نرسیدم پس آخرش استخاره گرفتم که دلم محکم بشه و برای امسال بد اومد!

حالا مهدی نگران نی نی داشتن شده:/

هی میگه یکی دو سال!

باید باهاش جدی حرف بزنم!! واقعا دو سال دیگه از من بچه میخواد؟

پس آینده درسی من چی؟

خودمم بچه دوست دارم اما حوصله مراقبت ازش رو ندارم خب

از طرفی میخوام درسمو ادامه بدم ولی آخه با بچه؟!

کلا رویاهام با واقعیتم نمیخونه....

با اینکه خیلی ناراحت شدم ولی آرامش گرفتم شدیدا... چون دیگه با اطمینان کامل نمیخونم

+ یکی دو روزه مهدی بحث زندگی کردن خارج از تهران رو پیش میکشه! من واقعا زندگی کردن توی تهرانو دوست ندارم گرچه بشدت خود تهران رو دوست دارم و بهش حس خوبی دارم... اما دلم آرامش شهرستانو میخواد

دوتا نکته باعث میشه بخوام تهران باشم! یکی بحث تخصصم و یکی اینکه دوست ندارم برم یه شهر غریب و نزدیک خانواده اون!!

من دوست دارم دور باشیم از خانواده ها و البته دسترسی راحت و نزدیک به خانوادم داشته باشم. اما اون این وابستگی رو نداره... وقتس از اول قول و قرارمون تهران بوده چرا انقدر به شوخی اینو پیشنهاد میده؟؟

مگه اونموقع نمیدونست که میتونه هیئت علمی بشه اونجا؟ پس درس من چی میشه؟ من از جدا زندگی کردن متنفرم....

لعنت به فسادی که انقدر زندگی رو سخت کرده

که انقدر از لحاظ مالی زندگی سخت شده که مهدی از زندگی توی تهران میترسه...

چرا باید خونه ۵۰ متری فکسنی مرکز تهران ۲۰۰ تومن رهن و ۳ تومن اجاره باشه؟

تف تو روشون که انقدر ظلم میکنن و زندگی رو سخت

۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۰

چرا من بلد نیستم که باید چکار کنم؟

حس بدرد نخور بودن همه وجودمو گرفته

ناراحتم اونم خیلی زیاد

ولی از عصر فکر میکنم باید چکار کنم؟

الان اگه پشت هم حالشو بپرسم بیشتر آزارش ندادم؟

از این که هی بگم این کار رو بکن یا اون کار رو بکن کلافه نمیشه؟

نمیشناسمش

نمیدونم با حرف زدن حالش بهتر میشه یا حرف نزدن

حس میکنم دوست داره صحبت کنیم

ولی از طرفی حوصله ش رو نداره...

چرا من بلد نیستم که باید چکار کنم؟

وقتی یک ساعت تمام سعی میکنه بهم روحیه بده

بگه میتونی

بگه باید بتونی

دغدغه هایی که مخفی کردم توی ذهنم رو بگرده پیدا کنه

و بعد ولشون نکنه و حتا هرچیز جدیدی که توی ذهنمه پیدا کنه و جواب بده

چه جوری میتونه انقدر خوب و فهمیده باشه؟

چطور میتونستم چنین آدمی رو ندیده بگیرم و ازش عبور کنم؟

قول دادن به کسی که برام خیلی مهمه!

این شاید تنها چیزی باشه که اراده منو تقویت میکنه!

وقتی بی اراده و بیخیال میشم فقط علاقه و قولی که به آدم مهم زندگیم دادم باعث میشه بجنگم و کوتاه نیام...

بخاطر تو

بخاطر علاقه بینمون

بخاطر عهدی که برای پیشرفت بستیم

بخاطر اینکه خواستیم هم دیگه رو بسازیم نه اینکه بسوزونیم

من بخاطر تو از جا بلند میشم

چون تو کمک میکنی من خودم باشم

کمک میکنی اون اراده ی مرده ی سالها پیش رو برگردونم

کمک میکنی درگیر مسائل پوچ نشم

تو دقیقا همون جنس از زندگی رو ازم میخوای که خودم دنبالش بودم همیشه

تو دقیقا همونجوری راجع به زندگی برنامه ریزی میکنی که ایده آل منه

چرا انقدر خوبی؟!

چیشد که سهم من شدی؟

چجوریه که با کمترین نگاه جنسی میتونم هنوز انقدر عاشقت بشم

بدون لمس دستات حتا قلبم برات بتپه

تو اوج منطقی بودن هنوز بنظرم انقدر ایده آل و دوست داشتنی باشی

تو رو واقعا درست انتخاب کردم

بهترین انتخابی

۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۱۰

تب داری؟

فقط حس دوست داشتنه که باعث میشه از حال خودت خارج بشی ازخواسته هات دست بکشی و کارهایی رو با میل انجام بدی که هرگز فکرشو نمیکردی

همش فکر میکنم ازدواج و مادر بودن سخته چون زمان و انرژی و مراقبت تمام وقت میخواد! اما انگاری علاقه برات آسونش میکنه.. جوری که باید حواست باشه خودتو فراموش نکنی!

۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۴۰

سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری

شده انقدر دلتنگ کسی‌باشی که وقتی داره حرف میزنه به حدی محو نگاه کردنش بشی که نتونی رو حرفش تمرکز کنی؟

اعتراف میکنم تو تماس امشب‌چیز زیادی از حرفاش متوجه نشدم! بس که داشتم نگاهش میکردم...

۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۴۵

ریشه یابی

هی دوست دارم بشینم گریه کنم ولی تا شرایط رو مهیا میکنم یهو یه فکر بهتر به ذهنم میرسه اونم اینکه بفهمم چرا ناراحتم و بعد از حل کردنش تو ذهنم دیگه گریه م نمیاد:/

دلم واسه گریه کردن تنگ شده...خیلی وقته گریه نکردم درست و حسابی

مثل دیشب که فکر کردم و ریشه حال بدم رو پیدا کردم که ترس از دست دادن بود و ریشه ی این ترس چی بود؟ اون اختلافات و دوره ی تلخی که فشار روم بود و خانواده روی اون خواستگاره اصرار داشتن و از مهدی دلسرد شده بود...

ریشه ی نگرانیم از خواستگار هم همون خوابی بود که دیده بودم!

و ته همه اینا اینه که من خیلی سخت مهدی رو قبول کردم و صدجور سنجیدمش... حالا بهش دلبستگی شدید پیدا کردم و واقعا برام سخته فکر کنم که بخوام کنارش بذارم و همه چیز تموم بشه!

همه اینا شاید کوچیک بنظر برسه اما وقتی آدم دچار دلتنگی میشه دنبال بهونه س دلش فقط...

من هربار که مستر ق پیگیری میکرد ببینه به کجا رسیدیم استرس میگرفتم حتا!

پس بعد از اینهمه فکر دیگه دلیلی واسه ناراحتی ندیدم و ادامه فرندز رو نگاه کردم و خندیدم:)

۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۹

یک قدم دور تر از من مرو

بیچاره چیز خاصی نگفت

ولی بعضی حرفا تو دل آدمو خالی میکنن

هرچند میدونی الکی گفته

هرچند میدونی شوخیه

وقتی سعی میکنی با چسب بودن فرصتای یکی رو نسوزونی دل خودت میسوزه اما....

حالم گرفته شد بدم گرفته شد

نه به اون قهقهه هایی که با فرندز میزدم

نه به چند دقیقه بعدش:/

۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۵۰

آمد بهار جانها ای شاخ تر برقص آ

بحدی تنبلی و رخوت تو وجودم نهادینه شده که بعد از ۲ دقیقه رقصیدن همه عضلاتم شل میشن:/

اگه بخوام به عقب حرکت کنم یهو میخوام بیفتم!

بخوام بچرخم سرم گیج میره!

کلا یه آدم ضعیف و تنبل و بدرد نخوری شدم

ده دقیقه هم که میام ورزش هوازی میکنم بعدش همینجوری ولو میشم دیگه ادامه حرکات رو نمیتونم برم

یک ساله درست نرقصیدم و همه چیز یادم رفته

حالا به حرکات خودم نگاه میکنم و میگم این چه وضعشه!!

با روزی یه ربع رقص یه ربع ورزش و ۴۰ تا دراز نشست یا حرکت کششی شروع کنم شاید درست شدم :(

هان ای باشگاه ها! چه زمان در به رویمان می گشایید!؟

+ برم؟ نرم؟ کروناس؟ بشینم تو خونه با همین حال ادامه بدم؟

یه دل میگه برم یه دل میگه نرم!