فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۳۱ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۰

تو نیستی و جهان بر سرم خراب شده...

این حجم از بی حوصلگی و غمگین بودن فقط بخاطر اینه که امروز نه صداش رو شنیدم، نه تماس تصویری، نه عکس و نه حتا چت....

وقتی زیادی دلتنگ میشم معمولا اینجوری میشم که کلا به اون فرد فکر نمیکنم دیگه

الان ک تو همه ی افکارم پس زمینه هستی چطور میتونم؟

چقدر احساساتم عمیق شده...

+ ۹۵ تا از اون سوالایی ک ازش پرسیده بودم از دفترچه پاکنویس کردم برای استفاده عمومی اطرافیان.... تازه کلی چیزا یادم میومد ک پرسیدم و تو دفترچه نبوده!

چقدر حرف زدیم....چقدر کنار هم بودیم.... الان چقدر دور افتادیم:(

کاش یکی از اون روزا الان بود! اونوقت فقط مینشستم نگاهش میکردم....

۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۳۵

شکرخند

تو منو وادار میکنی بخندم:)

میشه مثل دیشب فقط چهار دقیقه خندید

بدون حرف زدن:))

+ رابطه ها وقتی  اوشون حتا خجالت میکشه بیاد تماس تصویری جلوی خانواده... منم اصرار ک وصل کن فقط همو ببینیم حرف نمیزنیم😂

۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۴

دوقطبی گری۲

کلی بحث و جدال داشتیم سر اینکه گفتم آقایی که اوشون باشه حق نداره قبل ثبت رسمی ازدواج بیاد خونمون بمونه شب:/ یا از من بخواد باهاش برم شهرشون؛

اونوقت از عصر تا الان گیر سه پیچ که عزیزم چرا بخاطر اینکه تهران جا نداری میخوای بیخیال کار اداریت بشی! خب دوهفته بیا خونه ما پیش من بمون!!

دیوانه ام؟!

از من اصرار از اون انکار

+ یعنی گناهش چی بوده که گیر من افتاده؟!

۲۸ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۷

این شبی که میگم شب نیست

زندگی جمعی دیگه چه کوفتیه

من دلم میخواد تنها زندگی کنم هروقت دلم خواست خانوادمو ببینم

الان خوب شد؟؟

بمن چه ۱۲ شب تازه میان خونه توقع دارن برم باهاشون شام بخورم

وقتی من تمام روز منتظرم ۱۲ شب با مهدی حرف بزنم

الان ک رفت خوابید خوب شد؟

اعصاب معصابم بهم ریخت اصن

استقلال بیشتری نیاز دارم....

تنهایی واقعا اونقدر منو اذیت نمیکنه که زندگی جمعی میکنه

۲۶ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۲۴

لوسِ مامان

دوباره خواب بد دیدم

و دوباره مامانمو بغل کرده بودم توی خواب برای فرار از ترس

زیادی لوس مامانی هستم؟!

۲۳ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۱۸

زبونی ک میریزم هی

بجز وقتایی ک لالمونی میگیرم به هزار و یک دلیل؛

از زبونی که خدا بهم داده راضیم شکرش

یه جاهای خودمم از زبون ریختن خودم حال میکنم😂

ولی آدمی ک بخوام براش زبون بریزم بنظرم ته رابطه قلبی با منه:)

واسه همسرداری آپشن بدردبخوریه

+ روز دندون پزشکو ب خودم و همکارام تبریک میگم:)

الهی ک سندرم این دست بیقرارمون با کار کردن برطرف بشه

هی کرونا

۲۱ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۱

حسِ خوبِ ساختن

وقتی میتونی یه چالش و بحث بزرگ رو تبدیل به یه جهش توی درک و افزایش علاقه کنی دیگه چی میمونه برای گفتن؟

من هر روز بیشتر از دیروز دوست دارم

۲۰ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۲۴

بحث سیاسی ممنوع!

خب ب خودم تبریک میگم:)))

بعد از اینهمه گشتن و گشتن و گشتن

فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن

حالا هرچقدر میگذره داریم میفهمیم ک اختلافات سیاسیمون خیلی زیاده

و تقریبا که چه عرض کنم؛ شایدم دقیقا دو قطب مخالف هم هستیم!

آخرش چی میشه؟ 

یادمیگیریم احترام بذاریم یا تاثیرات منفیشو میذاره؟

قراره حال همدیگه رو بهتر کنیم یا بدتر؟

۱۹ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۰۵

لیوه شدم

وقتی همه چیز رو ول کنی و بذاری خودش پیش بره معلومه ک آسون تره! مثل همه ک دارن زندگیشونو میکنن! خیلی عادی!

اما باید ببینی نتیجه ای ک اونا از زندگی گرفتنو دوست داری یا نه؟

اگه ن! پس سعی کن هر لحظه مراقب باشی ک داری چی میسازی....

این هدیه ایه ک خدا بهت داده؛ حالا عرضه داشته باش حفظش کن!

پرورشش بده!

+ یه مرد از خجالت و شرم و حیای زن چیز زیادی نمیفهمه:/

حتا اگه فکر کنه میفهمه!

۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۳۶

حسادت نام دیگر غیرت

خب چرا درباره خواستگارای من انقدر فوضولی میکنی که آخرش حالت گرفته بشه؟

خوب شد الان؟

هی بگو کی بود چکاره بود

روانی دوست داشتنی!

من صدبار بهت گفتم به هیچکس حسی ک ب تو دارم رو نداشتم

گفتم با هیچکس انقدر ادامه ندادم

باز بیا بپرس

چه اشتباهی کردم گفتم دو سه جلسه حرف زدم

حسادت جناب رو تحریک کردم :(