فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۰

دل یار

بوی کهنه اما آشنا


که بوت از راه دور


ب مشام میرسه


و مست میکنه


آدمو.....

+

تو شب ِ بیدار منی
همه جا تکرار منی
گرچه بی من، گر چه که دور
دل ِ من، دل یار منی
تو شب ِ بیدار منی
همه جا تکرار منی
گرچه بی من، گر چه که دور
دل ِ من، دل یار منی
۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۲

اگرچه برف نمی بارد...

برف می آمد
مادر در خانه،
سیب زمینی ها...
و خدا در آسمان،
ابرها را رنده می کرد!

۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۷

خوشی و غم

من همون آدمی هستم ک دیروز اول از اینکه اون دوتومنی پاره رو با موفقیت انداختم ب راننده تاکسی و دوم این که امتحان جراحیمو خیلی خوب دادم و بطرز عجیبی 18!!! شدم و سوم این ک برای اولین بار ی دندون رو ورتیکال عصب کشی کردم خوشحال بودم...

و امروز از اینکه هم اتاقی جوگیرم سر مریض چند بار الکی و ندونسته باهام جوری حرف زد ک ینی هیچی بارت نیس و دوم هم تحقیر بی پایان استاد درباره ارائه ای ک دیشب تا 4 صبح پاش بودم و براش زحمت کشیده بودم و سوم از اینکه اونقدر عصبی و افسرده بودم ک نتونستم ب کار اندو عقب موندم برسم و دیدم بچه ها دارن مولر کار میکنن!! ناراحت هستم...

+ ب حدی خسته ام ک دلم نمیخواد بخوابم حتا

حس افسردگی نا امیدی حقارت استرس همه و همه باهم سراغم اومدن....

+انقدر این روز ها استرس کاری و درسیم زیاده ک حس میکنم دارم له میشم... اندویی ک حتا دندون ندارم انجامش بدم و وقتی هم ندارم... مریض کاملم ک تازه خوب شده ولی من وقت ندارم براش کار کنم... استرس امتحانات و ارائه تشخیص و اینا همه ب کنار من موندم اون5تای پشت همو قراره کی بخونم و امتحان بدم؟!

+ حس میکنم این استاد از من شدیدا متنفر بود... اگر ن یک ثانیه ب خودش نگف ک ب من ک ن ب خودش استراحت بده و تحقیرم نکنه؟؟ 5 نمره رو نخواستم اصن! مجبوری انقدر لهم کنی و توضیحاتمو نشنیده بگیری؟ خدا شاهده ک قبلا ازین ارائه تعریف هم کرده بودی... اگ حق با منه خدا ازت نگذره فائضی

+ خسته اممممممممممممممممممممممممممم

+ بین این همه حس بد و انرژی منفی این روزا ی دنیا دارم بنام کتاب! ی رمان ک بی هوا خریدمش و وقتی میخونمش از استرس هام جدا میشم...

غرور و تعصب

+هرچند تو دلت بخواد امیدوارت کنم من فقط سیاهی میبینم ج اولش چ آخرش

۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۱

مرا ترجیح بده

مرا ترجیح بده

به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی

به خندیدن؛

رقصیدن؛

مرا ترجیح بده به این کتاب ها

به داستان ها؛

به نشستن و از باران گفتن ...

مرا ترجیح بده !

به لذت استشمام عطر اقاقی ها

به تماشای غروب

به بافتن رویا

مرا ترجیح بده به زندگی

به خواب به مهتاب

مرا به همه ی دنیا ترجیح بده

من ارزشش را دارم !

تنها منم که تو را بدون مرز

بدون حد

بدون قانون دوست دارم !

مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات ....

 #حامد_نیازی



برگرفته شده از
doharfi.blog.ir

۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۳

لبه تیغ

وقتی روی لبه تیغ راه میروی ن میشود امیدوارت کرد و ن مجاز است این فرصت را با بدبینی از تو گرفت!

+ چرا بعضی خانواده هها با سخت گیری بیجا فرزنداشونو ب سمت بدبختی سوق میدن؟؟؟

۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۸

جفت شیش

امروز شایید بشه گفت جفت شیش آوردم! گرچه همه عالم و آدم تمام تلاششون رو کردن ک اون روی سگ منو بالا بیارن ولی من تصمیم داشتم امروز بد نباشم و همه چی خوب پیش رفت! اون از سر صبحی ک سه ساعت یونیت آماده کردم ک وقتی مریض اومد سریع کارمو زود شروع کنم و مهدیه خانوم خیلی شیک با مریضش اومد سمت یونیت من و گف پاشو دیگه! و من گیج و خواب آلود نگاش میکردم ک ینی چی؟!!! مگ من دستیار خانومم ک بدون تشکر و تعارف خودشو صاحب یونیت من دیده و جلوی مریض دستورم میده! ولی من سگ نشدم! و حتا براش ساکشن هم بردم و رفتم ک ی یونیت دیگه آماده کنم:) بعدم ک پسر سال بالایی پرو جلوی مریض منو له کرد و گف بلدی بلاک(نوعی بی حسی)بزنی اصن؟! و این درحالی بود ک ب دستور خودش سرنگ ب دست جلوی دهن مریض منتظر باز کردنش بودم! فقط اخم کردم و گفتم مگ میشه بلد نباشم؟! و هیچ کدوم ازین حرفا اون بی اعتمادی ک تو چشای مریض درست شده بود رو حل نکرد....ولی من سعی کردم سگ نشم! سومی از همه بدتر اینکه پرونده مریضو بردم استاد تایید کنه و استاد وحشی سرم داد زد! بیخود و بی جهت! ک چرا داری نگاه میکنی منتظر؟ خودت باید همه چی رو بگی!(اخه وحشی چش نداری ببینی؟ زبون نداری بپرسی؟!) من فقط ی کوچولو ب سمت سگ شدن رفتم و چهارمی... مریضی ک نشسته رو یونیت و قراره سه تا دندونشو بکشی و ب زور داری دندون نیششو با اون ریشه بلند و اون حجم پوسیدگی ک هرلحظه احتمال شکستنش هست رو با دقت لوکسه میکنی و هی میگه من دندونام راحت درمیان همیشه! تو اولین نفری انقدر لفتش میدی!! و تو موندی ک چطور فرق این با بقیه رو بهش بفهمونی و این درحالیه ک دوتا پسر سال بالایی( ک از یکیشون بشدت بدت میاد) بالا سرت وایسادن و هی امر میکنن اینجوری کن اونجوری کن و با هر حرکت باکالی و لینگوالی تو میگن آماشالللللله! ماشششاللله! :| البته قسمت دومش بیشتر فان بود و بعدا کلی با مهدیه ب چرندیاتشون خندیدیم ولی درلحظه فقط حرصم میگرفت چون نیازی ب راهنمایی نداشتم اصلا و کارمو بلد بودم! و اینگونه شد ک من سگ نشدم:))

سومین روز بخش جراحی شاید پرکار ترین روزم بشه!  مریض هرکی از در میومد و من و بیکار میدید میگف شرح حال بگیر! هرکی هم مریضشو می نشوند میگف بی حسی بزن! و اینگونه شد ک 4 تا شرح حال گرفتم  سه تا بی حسی زدم و سه تا دندون کشیدم و تازه کمک بقیه هم بودم و اخرشم وقت کردم برای اولین بار ی دندون درست اندو کنم و پر کنم:)) (اگ فردا استاد نگه ووید داده:| )

و ب این همه فعالیت در روز میگن جفت شیش! حتما ک نباید ادم تو قرع کشی اسمش دربیاد!

+ اگ اونایی ک بی حسیشونو زدم مجبورم میکردن ست هاشونو بشورم اعتراف میکنم ک جوری سگ اخلاق میشدم ک دومی نداشت! خدا ب همه رحم کرد...

+ فردا باید جواب سوالای شاهون رو براش ببرم و من هنوز نتونستم پیدا کنم! وقتی هر کتاب آناتومی ی جور کشیده من چطور ی جواب بهش بگم؟!

+ و اخر روز کاری قرین شد با نم نم بارون قشنگ ک عطر گل های گلفروشی وصال رو صدبرابر کرده بود! پس چرا ی دسته نرگس و ی شاخه مریم نخرم؟!

۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۳

خواب زده

دوباره ادامه همون کابوس مسخرس.تمام سعیمو میکنم ک بیدار شم و ب خودم قول میدم این بار آفتابگردونو صدا کنم و برم پیش اون بخوابم ولی باز بیدار میشم و دلم نمیاد بیدارش کنم...حداکثر دو ساعته ک هردومون خوابیدیم و یک ساعت دیگه هردو باید برای داشگاه بیدار شیم... دعا میکنم ک کاش نصف شب بود ک بتونم مثل هزاربار پیش بیدارش کنم بگم میترسم. جای سرمو روی تخت عوض میکنم اما فایده نمیکنه..بلند میشم چند قدم راه میرم گوشیمو از شارژ میکشم و دوباره میرم ک بخوابم اما باز ادامه داره...

ب مهدیه میگم چهارشنبه ک استاد روانپزشکی اومد میرم خودمو بهش نشون بدم؛ میگم اخه هیچ دردیم نیس ن استرس خاصی دارم ن هیچی... میگه شوهر میخوای:|

هیچ وقت فکر نمیکردم آدم بتونه ب کابوس هم عادت کنه! اوایل تا یک ساعت گریه میکردم و تا دوروز از تختم فاصله میگرفتم! بعد تر دیگه نمیخوابیدم اما الان انگار ک باهاش کنار اومده باشم دوباره میخوابم همونجا! و اینکه سعی میکنم کمتر دربارش با دیگران حرف بزنم...درد ک مدام بشه رنجش کم نمیشه ولی دیگه همدردی نداره... هربار تمام روز حالم بده و بهش فکر میکنم... و هربار سعی میکنم کمتر بروز بدم.

+ آفتابگردون میگه از کم خونیه ولی اگر حتا اینطور هم باشه تنها عاملش این نیس! اخرین شبی ک اینجا بودم و اولین شبی ک برگشتم کابوس دیدم ولی تمام 5 روز تعطیلات حالم خوب بود!

۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۷:۵۳

شادی

خوب است ک شادی ما مخل آسایش دیگران نباشد

+ دو تا شخصیت تو وجود من درحال ستیزن!

یکی میگه هیچکس برات مهم نباشه و بدرک/

یکی میگه تو در برابر تمام آدمها مسوولی.

نمیدونم کدومشون پیروز شدن دیشب. نمیدونم کدوم حس برنده شد.

ولی عذاب وجدان ولم نکرد.

۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۶

دلی ک راه دارد

یعنی یکهو حس کنی خیلی دلت گرفته و با شک گوشی را برداری ک باهاش تماس بگیری...

یعنی حدس بزنی چون جدیدا زود زود زنگ میزنی استقبال چندانی نکند اما؛

یعنی حرف دومش بعد سلام این باشد ک دلم خیلی گرفته بود! ک دیدم تو زنگ زدی...

یعنی راه ب راه بگوید سلام قشنگم! و تو بعد یکی دو روز سین کنی و فقط بگویی سلام عزیزم! و دوباره فردا...

یعنی هربار بگوید نیستی جای خالیت حس میشود...

یعنی اسمش را بگذارند مادر!

+ فعلا ک خبری از مزاحم نیس... اینجارم نداشته باشم پس کجا حرف بزنم ک منفجر نشم...

پس فعلا می نویسم!

+ درد آدمای امروز شاید همینه ک دگ نمیتونن همدیگرو تحمل کنن!