دل یار
بوی کهنه اما آشنا
که بوت از راه دور
ب مشام میرسه
و مست میکنه
آدمو.....
+
بوی کهنه اما آشنا
که بوت از راه دور
ب مشام میرسه
و مست میکنه
آدمو.....
+
برف می آمد
مادر در خانه،
سیب زمینی ها...
و خدا در آسمان،
ابرها را رنده می کرد!
من همون آدمی هستم ک دیروز اول از اینکه اون دوتومنی پاره رو با موفقیت انداختم ب راننده تاکسی و دوم این که امتحان جراحیمو خیلی خوب دادم و بطرز عجیبی 18!!! شدم و سوم این ک برای اولین بار ی دندون رو ورتیکال عصب کشی کردم خوشحال بودم...
و امروز از اینکه هم اتاقی جوگیرم سر مریض چند بار الکی و ندونسته باهام جوری حرف زد ک ینی هیچی بارت نیس و دوم هم تحقیر بی پایان استاد درباره ارائه ای ک دیشب تا 4 صبح پاش بودم و براش زحمت کشیده بودم و سوم از اینکه اونقدر عصبی و افسرده بودم ک نتونستم ب کار اندو عقب موندم برسم و دیدم بچه ها دارن مولر کار میکنن!! ناراحت هستم...
+ ب حدی خسته ام ک دلم نمیخواد بخوابم حتا
حس افسردگی نا امیدی حقارت استرس همه و همه باهم سراغم اومدن....
+انقدر این روز ها استرس کاری و درسیم زیاده ک حس میکنم دارم له میشم... اندویی ک حتا دندون ندارم انجامش بدم و وقتی هم ندارم... مریض کاملم ک تازه خوب شده ولی من وقت ندارم براش کار کنم... استرس امتحانات و ارائه تشخیص و اینا همه ب کنار من موندم اون5تای پشت همو قراره کی بخونم و امتحان بدم؟!
+ حس میکنم این استاد از من شدیدا متنفر بود... اگر ن یک ثانیه ب خودش نگف ک ب من ک ن ب خودش استراحت بده و تحقیرم نکنه؟؟ 5 نمره رو نخواستم اصن! مجبوری انقدر لهم کنی و توضیحاتمو نشنیده بگیری؟ خدا شاهده ک قبلا ازین ارائه تعریف هم کرده بودی... اگ حق با منه خدا ازت نگذره فائضی
+ خسته اممممممممممممممممممممممممممم
+ بین این همه حس بد و انرژی منفی این روزا ی دنیا دارم بنام کتاب! ی رمان ک بی هوا خریدمش و وقتی میخونمش از استرس هام جدا میشم...
غرور و تعصب
+هرچند تو دلت بخواد امیدوارت کنم من فقط سیاهی میبینم ج اولش چ آخرش
مرا ترجیح بده
به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی
به خندیدن؛
رقصیدن؛
مرا ترجیح بده به این کتاب ها
به داستان ها؛
به نشستن و از باران گفتن ...
مرا ترجیح بده !
به لذت استشمام عطر اقاقی ها
به تماشای غروب
به بافتن رویا
مرا ترجیح بده به زندگی
به خواب به مهتاب
مرا به همه ی دنیا ترجیح بده
من ارزشش را دارم !
تنها منم که تو را بدون مرز
بدون حد
بدون قانون دوست دارم !
مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات ....
#حامد_نیازی
وقتی روی لبه تیغ راه میروی ن میشود امیدوارت کرد و ن مجاز است این فرصت را با بدبینی از تو گرفت!
+ چرا بعضی خانواده هها با سخت گیری بیجا فرزنداشونو ب سمت بدبختی سوق میدن؟؟؟
امروز شایید بشه گفت جفت شیش آوردم! گرچه همه عالم و آدم تمام تلاششون رو کردن ک اون روی سگ منو بالا بیارن ولی من تصمیم داشتم امروز بد نباشم و همه چی خوب پیش رفت! اون از سر صبحی ک سه ساعت یونیت آماده کردم ک وقتی مریض اومد سریع کارمو زود شروع کنم و مهدیه خانوم خیلی شیک با مریضش اومد سمت یونیت من و گف پاشو دیگه! و من گیج و خواب آلود نگاش میکردم ک ینی چی؟!!! مگ من دستیار خانومم ک بدون تشکر و تعارف خودشو صاحب یونیت من دیده و جلوی مریض دستورم میده! ولی من سگ نشدم! و حتا براش ساکشن هم بردم و رفتم ک ی یونیت دیگه آماده کنم:) بعدم ک پسر سال بالایی پرو جلوی مریض منو له کرد و گف بلدی بلاک(نوعی بی حسی)بزنی اصن؟! و این درحالی بود ک ب دستور خودش سرنگ ب دست جلوی دهن مریض منتظر باز کردنش بودم! فقط اخم کردم و گفتم مگ میشه بلد نباشم؟! و هیچ کدوم ازین حرفا اون بی اعتمادی ک تو چشای مریض درست شده بود رو حل نکرد....ولی من سعی کردم سگ نشم! سومی از همه بدتر اینکه پرونده مریضو بردم استاد تایید کنه و استاد وحشی سرم داد زد! بیخود و بی جهت! ک چرا داری نگاه میکنی منتظر؟ خودت باید همه چی رو بگی!(اخه وحشی چش نداری ببینی؟ زبون نداری بپرسی؟!) من فقط ی کوچولو ب سمت سگ شدن رفتم و چهارمی... مریضی ک نشسته رو یونیت و قراره سه تا دندونشو بکشی و ب زور داری دندون نیششو با اون ریشه بلند و اون حجم پوسیدگی ک هرلحظه احتمال شکستنش هست رو با دقت لوکسه میکنی و هی میگه من دندونام راحت درمیان همیشه! تو اولین نفری انقدر لفتش میدی!! و تو موندی ک چطور فرق این با بقیه رو بهش بفهمونی و این درحالیه ک دوتا پسر سال بالایی( ک از یکیشون بشدت بدت میاد) بالا سرت وایسادن و هی امر میکنن اینجوری کن اونجوری کن و با هر حرکت باکالی و لینگوالی تو میگن آماشالللللله! ماشششاللله! :| البته قسمت دومش بیشتر فان بود و بعدا کلی با مهدیه ب چرندیاتشون خندیدیم ولی درلحظه فقط حرصم میگرفت چون نیازی ب راهنمایی نداشتم اصلا و کارمو بلد بودم! و اینگونه شد ک من سگ نشدم:))
سومین روز بخش جراحی شاید پرکار ترین روزم بشه! مریض هرکی از در میومد و من و بیکار میدید میگف شرح حال بگیر! هرکی هم مریضشو می نشوند میگف بی حسی بزن! و اینگونه شد ک 4 تا شرح حال گرفتم سه تا بی حسی زدم و سه تا دندون کشیدم و تازه کمک بقیه هم بودم و اخرشم وقت کردم برای اولین بار ی دندون درست اندو کنم و پر کنم:)) (اگ فردا استاد نگه ووید داده:| )
و ب این همه فعالیت در روز میگن جفت شیش! حتما ک نباید ادم تو قرع کشی اسمش دربیاد!
+ اگ اونایی ک بی حسیشونو زدم مجبورم میکردن ست هاشونو بشورم اعتراف میکنم ک جوری سگ اخلاق میشدم ک دومی نداشت! خدا ب همه رحم کرد...
+ فردا باید جواب سوالای شاهون رو براش ببرم و من هنوز نتونستم پیدا کنم! وقتی هر کتاب آناتومی ی جور کشیده من چطور ی جواب بهش بگم؟!
+ و اخر روز کاری قرین شد با نم نم بارون قشنگ ک عطر گل های گلفروشی وصال رو صدبرابر کرده بود! پس چرا ی دسته نرگس و ی شاخه مریم نخرم؟!
دوباره ادامه همون کابوس مسخرس.تمام سعیمو میکنم ک بیدار شم و ب خودم قول میدم این بار آفتابگردونو صدا کنم و برم پیش اون بخوابم ولی باز بیدار میشم و دلم نمیاد بیدارش کنم...حداکثر دو ساعته ک هردومون خوابیدیم و یک ساعت دیگه هردو باید برای داشگاه بیدار شیم... دعا میکنم ک کاش نصف شب بود ک بتونم مثل هزاربار پیش بیدارش کنم بگم میترسم. جای سرمو روی تخت عوض میکنم اما فایده نمیکنه..بلند میشم چند قدم راه میرم گوشیمو از شارژ میکشم و دوباره میرم ک بخوابم اما باز ادامه داره...
ب مهدیه میگم چهارشنبه ک استاد روانپزشکی اومد میرم خودمو بهش نشون بدم؛ میگم اخه هیچ دردیم نیس ن استرس خاصی دارم ن هیچی... میگه شوهر میخوای:|
هیچ وقت فکر نمیکردم آدم بتونه ب کابوس هم عادت کنه! اوایل تا یک ساعت گریه میکردم و تا دوروز از تختم فاصله میگرفتم! بعد تر دیگه نمیخوابیدم اما الان انگار ک باهاش کنار اومده باشم دوباره میخوابم همونجا! و اینکه سعی میکنم کمتر دربارش با دیگران حرف بزنم...درد ک مدام بشه رنجش کم نمیشه ولی دیگه همدردی نداره... هربار تمام روز حالم بده و بهش فکر میکنم... و هربار سعی میکنم کمتر بروز بدم.
+ آفتابگردون میگه از کم خونیه ولی اگر حتا اینطور هم باشه تنها عاملش این نیس! اخرین شبی ک اینجا بودم و اولین شبی ک برگشتم کابوس دیدم ولی تمام 5 روز تعطیلات حالم خوب بود!
خوب است ک شادی ما مخل آسایش دیگران نباشد
+ دو تا شخصیت تو وجود من درحال ستیزن!
یکی میگه هیچکس برات مهم نباشه و بدرک/
یکی میگه تو در برابر تمام آدمها مسوولی.
نمیدونم کدومشون پیروز شدن دیشب. نمیدونم کدوم حس برنده شد.
ولی عذاب وجدان ولم نکرد.
یعنی یکهو حس کنی خیلی دلت گرفته و با شک گوشی را برداری ک باهاش تماس بگیری...
یعنی حدس بزنی چون جدیدا زود زود زنگ میزنی استقبال چندانی نکند اما؛
یعنی حرف دومش بعد سلام این باشد ک دلم خیلی گرفته بود! ک دیدم تو زنگ زدی...
یعنی راه ب راه بگوید سلام قشنگم! و تو بعد یکی دو روز سین کنی و فقط بگویی سلام عزیزم! و دوباره فردا...
یعنی هربار بگوید نیستی جای خالیت حس میشود...
یعنی اسمش را بگذارند مادر!
+ فعلا ک خبری از مزاحم نیس... اینجارم نداشته باشم پس کجا حرف بزنم ک منفجر نشم...
پس فعلا می نویسم!
+ درد آدمای امروز شاید همینه ک دگ نمیتونن همدیگرو تحمل کنن!