خوشی و غم
من همون آدمی هستم ک دیروز اول از اینکه اون دوتومنی پاره رو با موفقیت انداختم ب راننده تاکسی و دوم این که امتحان جراحیمو خیلی خوب دادم و بطرز عجیبی 18!!! شدم و سوم این ک برای اولین بار ی دندون رو ورتیکال عصب کشی کردم خوشحال بودم...
و امروز از اینکه هم اتاقی جوگیرم سر مریض چند بار الکی و ندونسته باهام جوری حرف زد ک ینی هیچی بارت نیس و دوم هم تحقیر بی پایان استاد درباره ارائه ای ک دیشب تا 4 صبح پاش بودم و براش زحمت کشیده بودم و سوم از اینکه اونقدر عصبی و افسرده بودم ک نتونستم ب کار اندو عقب موندم برسم و دیدم بچه ها دارن مولر کار میکنن!! ناراحت هستم...
+ ب حدی خسته ام ک دلم نمیخواد بخوابم حتا
حس افسردگی نا امیدی حقارت استرس همه و همه باهم سراغم اومدن....
+انقدر این روز ها استرس کاری و درسیم زیاده ک حس میکنم دارم له میشم... اندویی ک حتا دندون ندارم انجامش بدم و وقتی هم ندارم... مریض کاملم ک تازه خوب شده ولی من وقت ندارم براش کار کنم... استرس امتحانات و ارائه تشخیص و اینا همه ب کنار من موندم اون5تای پشت همو قراره کی بخونم و امتحان بدم؟!
+ حس میکنم این استاد از من شدیدا متنفر بود... اگر ن یک ثانیه ب خودش نگف ک ب من ک ن ب خودش استراحت بده و تحقیرم نکنه؟؟ 5 نمره رو نخواستم اصن! مجبوری انقدر لهم کنی و توضیحاتمو نشنیده بگیری؟ خدا شاهده ک قبلا ازین ارائه تعریف هم کرده بودی... اگ حق با منه خدا ازت نگذره فائضی
+ خسته اممممممممممممممممممممممممممم
+ بین این همه حس بد و انرژی منفی این روزا ی دنیا دارم بنام کتاب! ی رمان ک بی هوا خریدمش و وقتی میخونمش از استرس هام جدا میشم...
غرور و تعصب
+هرچند تو دلت بخواد امیدوارت کنم من فقط سیاهی میبینم ج اولش چ آخرش