صدسال قبل تر
رفتم وبلاگ صد سال پیشمو دیدم دوباره. کامنت های تایید نشده و خصوصیش رو خوندم. البته این بار با دید الانم ن 5 سال پیش. خیلی جالب بود! خیلییییی
مثلا ی بار ی دوستم ک خیلی برام عزیز بود و من یادمه 3 سال اول دبیرستان همش آرزوم بود با این صمیمی بشم ولی نمیشد و درحد سلام علیک بودیم از قضا سال آخر با ما روابط عاطفی گرفت و کلی از هم صحبتی با هم حال میکردیم. ی روز پیام داد دیگه ب هیچ وجه ب من پیام نده و کات! کلی چرنده دگ. مام قسم خوردیم ک دگ محل سگ بهش نذاریم. ولی خودش 6 ماه بعد افتاد ب التماس ک حداقل سلامم کن. مام بچه بازی و مسخره گری تا یک ماه دلمون صاف نمیشد. بعد 1 ماه جواب سلامشو دادیم. ینی من چقد لوس بودم. چ روابط لوسی. چ دوستای لوسی!
یکی دیگه ش مربوط ب رفیق شفیق وبلاگی ما بود ک از پارسال روابطمون ب تلگرام و ملاقات های حضوری کشید. زد و من دانشگاه اونا قبول شدم ولی متاسفانه دقیقا همزمان با فارغ التحصیلی اون. کلی سوال پرسیدم ازش درباره دانشگاه و خوابگاهو ازین حرفا. کلی هم ذوق مرگ شده بودیم واسه هم و حسرت میخوردیم ک رفته... اخی....
ی پیام هاییش هم بود ک اقرار میکنم با دیدنشون شوکه شدم! انقدر محبت امیز... انقدر گرم... انقدر مهربون ک شاخام درومد.... اصن دلم خواس ی تیکه از حرفای اون وقتا رو یادم بیاد ببینم چ جوری بودیم با هم! دریا حتما وقتی خونده فک کرده دوس پسرمه ک انقدر قربون صدقه م رفته....
انقدر از سرد شدن روابط میترسم ک دیگه هیچوقت دوس ندارم رابطه گرم جدیدی درست کنم... چی بودیم چی شدیم! گرچه دیگه اون مدل رو دوس ندارم. ینی باورش ندارم.... ینی.... دل مگ میتونه ب دل یکی دیگه سوراخ داشته باشه؟ پس چرا الان نداره؟
یکی دیگه هم آنشرلی با موهای مشکی بود ک صد تا کامنت از اون داشتم. آخی... اون موقع ها چت کردنی نبود... مگر توی چت روم و فیس بوک و... ما تو کامنت های وبلاگ با هم چت میکردیم. آلبوم بگو سیب رو اون بهم معرفی کرد و هنوز هروقت میشنوم یادش میفتم.... با بدبختی عکس آنشرلی رو با فتوشاپ درست کردم و موهاش رو سیاه کردم ک بهش بدم ذوق کنه! چقدر دوس داشتم بهش امید بدم.... درس بخونه واسه کنکور... چقد افسردده بود.. چقد سعی کردم حالشو خوب کنم ولی باز همونجوری شد و یهو غیبش زد! دگ هم پیداش نکردم:| کاش ی خبری ازش داشتم. الان کلی بزرگ شده... اون وقتا دوم دبیرستان بود.
یکی دیگه نوشین بود ک 6 ماه ی بار برای هم کامنت میدادیم و ذوق میکردیم:)
اخی....
چ زود گذشت این 5 سال! چقدر عوض شدم! چقدر عوض شدن...
دنیا چقدر غیر قابل اعتماده:/
+ امروز داشتم فکر میکردم اگر بابام ی روز بفهمه فلانی خواستگارم بوده قبلا و من ردش کردم حتما چارتا چرند بارم میکنه! ک تو عقل و شعور نداشتی همچین خانواده ای رو رد کردی. ولی خداییش من هرچی فکر میکنم نمیتونستم. تو بگو پسره عالی مومن با حیا وضع مالی خوب کارم ک داش خانوادشم خوب ولی من خوشبخت نمیشدم با اون. رشتش نمیخورد و اون موقع ها عقایدم ی چیز دیگه بود. از مامان متشکرم ک هیچی ب بابا نگفت و گذاشت تحت فشار نباشم و جواب بدم. اگ بابا میفهمید همون فرداش عقد میخوند بس که اینارو قبول داشت:|
امروز مامان و خواهرش اومده بودن خونمون و من همش داشتم فکر میکردم ک اگ اونموقع قبول کرده بودم الان پشیمون بودم یا ن؟ راستش اینو نمیدونم.... ولی میدونم ازین ک گفتم ن پشیمون نیستم. ب هیچ وجه!