فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۰۶ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۲۳

صدسال قبل تر

رفتم وبلاگ صد سال پیشمو دیدم دوباره. کامنت های تایید نشده و خصوصیش رو خوندم. البته این بار با دید الانم ن 5 سال پیش. خیلی جالب بود! خیلییییی

مثلا ی بار ی دوستم ک خیلی برام عزیز بود و من یادمه 3 سال اول دبیرستان همش آرزوم بود با این صمیمی بشم ولی نمیشد و درحد سلام علیک بودیم از قضا سال آخر با ما روابط عاطفی گرفت و کلی از هم صحبتی با هم حال میکردیم. ی روز پیام داد دیگه ب هیچ وجه ب من پیام نده و کات!  کلی چرنده دگ. مام قسم خوردیم ک دگ محل سگ بهش نذاریم. ولی خودش 6 ماه بعد افتاد ب التماس ک حداقل سلامم کن. مام بچه بازی و مسخره گری تا یک ماه دلمون صاف نمیشد. بعد 1 ماه جواب سلامشو دادیم. ینی من چقد لوس بودم. چ روابط لوسی. چ دوستای لوسی!

یکی دیگه ش مربوط ب رفیق شفیق وبلاگی ما بود ک از پارسال روابطمون ب تلگرام و ملاقات های حضوری کشید. زد و من دانشگاه اونا قبول شدم ولی متاسفانه دقیقا همزمان با فارغ التحصیلی اون. کلی سوال پرسیدم ازش درباره دانشگاه و خوابگاهو ازین حرفا. کلی هم ذوق مرگ شده بودیم واسه هم و حسرت میخوردیم ک رفته... اخی....

ی پیام هاییش هم بود ک اقرار میکنم با دیدنشون شوکه شدم! انقدر محبت امیز... انقدر گرم... انقدر مهربون ک شاخام درومد.... اصن دلم خواس ی تیکه از حرفای اون وقتا رو یادم بیاد ببینم چ جوری بودیم با هم! دریا حتما وقتی خونده فک کرده دوس پسرمه ک انقدر قربون صدقه م رفته....

انقدر از سرد شدن روابط میترسم ک دیگه هیچوقت دوس ندارم رابطه گرم جدیدی درست کنم... چی بودیم چی شدیم! گرچه دیگه اون مدل رو دوس ندارم. ینی باورش ندارم.... ینی.... دل مگ میتونه ب دل یکی دیگه سوراخ داشته باشه؟ پس چرا الان نداره؟

یکی دیگه هم آنشرلی با موهای مشکی بود ک صد تا کامنت از اون داشتم. آخی... اون موقع ها چت کردنی نبود... مگر توی چت روم و فیس بوک و... ما تو کامنت های وبلاگ با هم چت میکردیم. آلبوم بگو سیب رو اون بهم معرفی کرد و هنوز هروقت میشنوم یادش میفتم.... با بدبختی عکس آنشرلی رو با فتوشاپ درست کردم و موهاش رو سیاه کردم ک بهش بدم ذوق کنه! چقدر دوس داشتم بهش امید بدم.... درس بخونه واسه کنکور... چقد افسردده بود.. چقد سعی کردم حالشو خوب کنم ولی باز همونجوری شد و یهو غیبش زد! دگ هم پیداش نکردم:| کاش ی خبری ازش داشتم. الان کلی بزرگ شده... اون وقتا دوم دبیرستان بود.

یکی دیگه نوشین بود ک 6 ماه ی بار برای هم کامنت میدادیم و ذوق میکردیم:)

اخی....

چ زود گذشت این 5 سال! چقدر عوض شدم! چقدر عوض شدن...

دنیا چقدر غیر قابل اعتماده:/

+ امروز داشتم فکر میکردم اگر بابام ی روز بفهمه فلانی خواستگارم بوده قبلا و من ردش کردم حتما چارتا چرند بارم میکنه! ک تو عقل و شعور نداشتی همچین خانواده ای رو رد کردی. ولی خداییش من هرچی فکر میکنم نمیتونستم. تو بگو پسره عالی مومن با حیا وضع مالی خوب کارم ک داش خانوادشم خوب ولی من خوشبخت نمیشدم با اون. رشتش نمیخورد و اون موقع ها عقایدم ی چیز دیگه بود. از مامان متشکرم ک هیچی ب بابا نگفت و گذاشت تحت فشار نباشم و جواب بدم. اگ بابا میفهمید همون فرداش عقد میخوند بس که اینارو قبول داشت:|

امروز مامان و خواهرش اومده بودن خونمون و من همش داشتم فکر میکردم ک اگ اونموقع قبول کرده بودم الان پشیمون بودم یا ن؟ راستش اینو نمیدونم.... ولی میدونم ازین ک گفتم ن پشیمون نیستم. ب هیچ وجه!

۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۴:۲۳

شیش چاردهم

روزی صدبار ازت میپرسم ک مطمئن شم

تو نمیفهمی ولی ب هزار طریق و تو هزار زمان ک ربطشو بهم نفهمیدی ازت تضمین گرفتم

ب منم جواب میده ینی؟

+ خدایا این حسادتو از من دور کن....

+بضی وقتا یکی ی چیز میگه تا مغز استخونت تیر میکشه! 

+ چرا منو جدی نمیگیره؟ خدایا خودت ب دلش بنداز... خودت درستش کن

من ب هیچکس غیر خودت نمیتونم اینو بگم...

+ اون بار بدجور خورد تو پرم... الان چی؟ بازم میزنی؟ تضمینت چی میشه؟

۰۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۵۷

نیازمندیها ۳

کاش میشد یک بار فقط یک بار در آغوش بگیرمت اونقدر محکم ک حس کنم علاقم ابراز شده

کاش میشد دست بزنم ب چین های روی پیشونی و گوشه چشمت مخصوصا وقتی ابروهات رو بالامیدی

کاش میشد دست گرمت رو توی دستم بگیرم و بفشارم جوری ک همه دوست داشتنم رو منتقل کنم

کاش این همه حرمت و فاصله بین ما نبود

کاش از نظر عاطفی بهت نزدیک تر بودم

کاش‌ این خجالت لعنتی این حفظ حریم این نگرانی ها وجود نداشت

کاش بیشتر دیده بودمت

کاش بیشتر بهت عادت کرده بودم

کاش سهمم از آغوش مهربونت حسرت نبود

کاش ب اندازه ی یک عمر کنارت مینشستم و منو نوازش میکردی

کاش دنیا تموم شه اگ ی روز من باشم و نباشی

کاش این غرور و حریم لعنتی نبود

کاش!

+ خیلی بیشعورم ک ناراحتت میکنم... خیلی بی عرضه ام ک نمیتونم دلخوری هات رو برطرف کنم... نمیتونم هم زبونت بشم... خیلی بی ظرفیتم ک طاقت اخمتو ندارم... حوصله غر زدن‌هات رو ندارم.. خیلی گیج و‌منگم ک هربار برام حرف میزنی نصف بیشتر حرفت رو نمیفهمم و میرم توی هپروت و وقتی ساکت میشی الکی‌ی جمله پیدا میکنم و پاسخ میدم

کاش شکاف بین ما اینقدررررررررر زیاد نبود....

کاش...

۰۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۹

این شد دو روز

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۶

وصیت اسفندماهانه

تا این لحظه به سالی ک گذشت فکر نکردم. ب خوب و بدی هاش...

اصولا برای منم تحویل سال همونقدر بی مزه س ک برای خیلی از هم سنام هس! معنی فیزیکیش خیلی مسخرس چون هرلحظه میتونه تحویل سال باشه! و چ اهمیتی داره ک توی ی لحظه همه جمع شن و فک کنن سال جدید شده و خودشونو اسیر تقویمی بکنن ک خودشون ساختن! و فکر کنن از این لحظه قراره اتفاقای بزرگی بیفته و هم دیگه روببوسن. و این کلمه های کلیشه ای مثل سال نوت مبارک! صد سال ب این سالا!هرروزتان نوروز! نوروزتان پیروز! چمیدونم ازین اراجیف. 

خداروشکر میکنم ک ما هیچوقت بازدید عید نداشتیم و نداریم چون فامیلی نداریم اینجا. گرچه امسال بخاطر عروسی برادرجان از وسط عید مهمون ها میان خونمون و تا روز عروسی میمونن و حوصله م سر میره با فکر اینکه باید اینهمه مهمون رو تحمل و پذیرایی کنم. اونم اینهمه روز

بُگذریم.... توی سال ۹۶ بزرگ شدم. خیلی بیشتر از سال های قبلش... و ب اون استقلالی ک دوست داشتم رسیدم. توی ۹۶ تونستم روابطم رو ب تعادل بیشتری برسونم. تونستم ی سری چیزا رو ترمیم کنم. ی چیزایی رو عوض کنم و ی چیزایی رو حذف. دوستای جدید و خیلی خوبی پیدا کردم مثل نسرین و مرضیه... فکر نمیکردم ب این نتیجه برسم ولی خدارو شکر برای شخص من سال بدی نبوده انگار.... با اینکه خیلی کار چشمگیری نکردم اما حداقل بنظرم عقب تر نرفتم و جلوتر اومدم. هرچند کم اما بهتر از سال های قبله

سال ۹۶.... چقدر زود گذشت! باورم نمیشه ک یک ساله عباس ازدواج کرده و قراره دیگه ازمون جدا زندگی کنه... اول ۹۷ برام دردناک میشه ب این دلیل😔

ولی در عین حال خوب هم هست و امیدوارم عروسیش ب بهترین شکل انجام بشه.. 

توی ۹۶ فاطمه مادرشو از دست داد و هیچکس حتا ب فکرشم نمیرسید ک‌این اتفاق بیفته و حالا من تو هر مناسبتی ک خانواده ها دور هم جمع میشن حواسم خونه ی اوناس ک امسال سوت و کور شده... خدایا خودت ب دلش صبر بده... امیدوارم آخرین کسی باشه ک شب عروسی بدون مادر رو تجربه میکنه...

سال ۹۶ مثل چند سال گذشته بی هدف گذشت امااااا ی دوره هایی توش تونستم با هدف باشم. تونستم ی کارایی کنم ک قبلا موفق نشده بودم. و این خیییییلییییی خوب بود. و خودمو یکم باور کردم.

سال ۹۶ چ سالی بود! درسته ک اتفاق خاصی نداش اما بنظرم زیربنای اتفاقات خاصی توش انجام شد...

سال۹۷ کاش بشه سالی ک زندگیمو بهتر بسازم

تحویل سال مسخرس اما بنظرم بدنیس ک ی زمانی رو انتخاب کردیم ک از همه شنبه هایی ک قراره ی تصمیم مهمو اجرایی کنیم بزرگتره!

خوبه ک ادما فکر میکنن باید ی تغییری تو خودشون ایجاد کنن!

با این ک چندین ساله موقع تحویل سال هیچ حسی ندارم ولی نمیدونم چرا امشب هیجان زده ام

شاید چون یک ساله منتظرم اول ی ماه دوشنبه باشه و بالاخره شد. اونم چ ماهی! ماه رجب

شاید چون امروز خوندم ماه رحمت خداس و دلم لرزید

پارسال خیلی برام بی معنی بود این روزها ولی الان ی حس خوبی دارم

ی حس خیلی خوب

ی امید ک نمیدونم یهو از کجا پیداش شده و واقعااااا برام عجیبه.

من هیچ امیدی تو وجودم نبود ولی امشب یهو ی جوونه ی کوچولو از میون سنگای قلبم بیرون زده انگار

حس میکنم دوباره خدارو دوس دارم

حس میکنم دلم براش تنگ شده

خیلی تنگ...

خیلی تنگ....

خیلی تنگ!

من خیلی وقت بود دلم برای خدا تنگ نمیشد...

برام عجیبه.خیل عجیب!

۲۱ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۲۸

نیازمندیها ۱

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۱۰

ترس های من

از تنهایی از تاریکی از فکر کردن میترسم

از مرگ خودم و عزیزانم از آینده میترسم

از فکر کردن میترسم

۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۳۴

جمعه ی دلگیر

این همون عصر جمعه س ک چنبره زده روی گلوم و داره خفم میکنه!

عصر جمعه توی خوابگاه و تنها بودن بدترین اتفاق جمعه هاس...

نمیدونم بقیه هم اینجوری هستن یا ن ولی من وقتایی ک بدونم مامانم خونه نیس دلم میگیره... با وجود این که خوابگا هستم و برام هی فرقی نباید داشته باشه طبیعتا ولی دلم شدیدا میگیره. مث وقتایی ک میره مشهد.. یا مثل الان. الان ک فک میکنم توی ی کشور دیگه س بیشتر دلم میگیره... ی چیزی گلومو فشار میده... همین ک بدونم مامانم خونس بهم حس امنیت میده.

خیلی وقته ک آرزو نکردم برم کربلا... مرضیه میپرسه دوس داشتی توام با اونا باشی؟ بدون فکر و صادقانه میگم ن! من فقط مشکلم اینه ک مامانم خونه نیس.

هی سعی میکنم گریه کنم اما نمیتونم. خیلی وقته نمیتونم گریه کنم... مگر ب دلایل مسخره

خیلی وقته واسه دلم نمیتونم گریه کنم... دلم سنگ شده انگاری

حالا بیشتر از همه ی روزهای عمرم میفهمم ک سلاح اشک ینی چی.

من الان کاملا خلع سلاحم! کاملا!

۰۶ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۳۱

عقده شد برام چتر نوم

تمام روز بارون اومد بجز اون دو ساعتی ک من بیرون بودم

چرا؟؟

++ ی سری هام حس میکنن پستای بی ربط و بدون موضوعی میذارم ک دقیقا فکرشون درسته!! اساسا اینجارو گذاشتم ک پست بی ربط بذارم توش. خوندن وب اجبار نیس ک. بسلامت☺

۲۵ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۶

هوا عالیه! آبی آبی

کله سحر وقتی از در اومده بودم بیرون توی کوچه و تقریبا میدویدم که ب کلاسم دیر نرسم یهو نگاهم افتاد ب آسمون.... وباور نکردنی بود! محشر بود

هیچوقت آسمون تهرانو انقدر آبی ندیده بودم😍

دیگه برام مهم نبود دیرم بشه و وسط کوچه وایسادم و همینجور خیره شدم ب آسمون! چقدررررد خوشرنگ بود! مث رنگای کارتونا! ن! خیلی جذاب تر بود

این شد ک دلم نیومد عکس نگیرم

تا ظهر هم همش منتظر بودم از دانشگاه بیام بیرون و دوباره اون آبی قشنگو ببینم! مث رویا بود امروز

+ آدم ی نعمتایی رو نداره و نمیفهمه ک نداره... ما آدما با منفعت طلبی هامون گند زدیم ب طبیعت... انگاری ک تنها موجودات زنده رو زمین باشیم همه جهانو از آسمون آبی محروم کردیم! بیچاره پرنده ای ک خونه ش آسمونه و از دود پر شده.... 

ینی آدم این آسمون قشنگو هر روز ببینه توانایی داره بازم افسرده بشه؟ 

آبی آسمون سبز درخت طلایی خورشید اینهمه رنگ قشنگ ک خودمون از خودمون گرفتیم😔 از  اونور همه افسرده نشستیم تو خونه ها