فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۰۶ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۴۲

اصول و قواعد زندگی من

دارم ی سری قوانین مینویسم‌برای خودم

کاری ک شاید سالهاست دارم بهش فکر میکنم اما مثل خیلی کارای دگ انجامش ندادم

چیز جالبی شده

+ وقت مشاوره م شد هفته آینده! 

یعنی تا هفته بعد باید همچنان در فکر باشم

۰۴ بهمن ۹۸ ، ۰۳:۱۳

زنده باد خودم

کلی پست و کامنت تجربه خوندم درباره عشق و ازدواج ولی بازهم ب نتیجه نرسیدم

با سه نفر تاحالا درباره این حسم حرف زدم ک از نظر دونفرشون این جای نگرانی بود ولی یکیشون میگفت اینجوریام نیس

من حتا نسبت ب ی سری جزئیاتش علاقه دارم مثل توک زبونی تلفظ کردن بعضی چیزا. حتا الان با نگاه کردن ب عکسش حس صمیمیت دارم

اما عشق! اون چیزی نیست ک حس الان منه

حرف خوبی زد.میگفت احتمالا با فانتزی هات متفاوته ک دقیقا از نظرمن هم مشکل همینه

من هیچوقت چنین آدمی رو برای دوست داشتن تصور نکردم

فانتزی من دقیقا دقیقا دقیقا مقابلم قرار گرفت ولی نشد. علاقه مند شدم ولی نشد. بیش از یک سال طول کشید تا هرروز بهش فکر نکنم

فانتزی من برای من ساخته نشده بود!

من تپش قلبم رو برای هربار دیدن اون حس کرده بودم

من خودمو کشتم تا ب چشم اون بیام

ولی تهش چیشد؟ ب بدترین شکل تو خودم شکستم... زخمی شدم

مهدی فانتزی من نیست

واسه همین نتونستم براش بتپم

ازش خوشم اومد ولی یهو دلم نریخت

خب! من ب بالا پایین شدن هورمونام دیگه اعتماد ندارم البته

دیگه ب اون علاقه ای ک باعث شده بود خودمو تا کف پایین بکشم ک ب چشمش بیام اعتقادی ندارم

من میخوام خودم باشم

برام مهمه چقدر با مهدی میتونم خودم باشم

دل دل کردنمو برای صحبت دوباره با مشاور نمیفهمم. احتمالا میترسم بگه ادامه نده! باید برای این هفته وقت بگیرم حتما

+ نگفتن ی مسئله بزرگ ولی خصوصی باعث آبرو ریزی شد. چیزی ک بنظر من گفتنش درست نبود و مسئله شخصی زندگی خواهرم بود اما انگار از زبون یکی دیگه ب گوش مهدی رسیده و من منتظرم بفهمم کی گفته.

البته خوبیش اینه ک وقتی قرار بوده فاش بشه  چ بهتر ک الان فاش بشه ن بعدا

+ چند روزه همه از من کمک میخوان و توی ی تایم بین چند نفر میمونم ک ب کی قول کمک بدم؟ دلم میخواس خودمو چند تیکه کنم! 

این روحیه م ک دوست دارم کمک کنم عالیه و دوست داشتنی.بهم آرامش میده. اما همیشه باعث سردرگمیم میشه. بین چند نفر گیر میفتم و شرایط بدی پیش میاد. مثل دیروز عصر ک بین ۴ نفر مونده بودم. 

مسئله دیگه اینه ک میترسم این حس تبدیل بشه ب ضعف شخصیتم و وابسته بشم ب شنیدن تو چقدر خوبی چقدر مهربونی تو همدم منی تو خوبی تو تنها کسی بودی ک میتونست کمکم کنه و.... نمیخوام این حرف ها منو بسازه. نمیخوام برای تایید هیچکس زندگی کنم!

زنده باد خودم برای خودم

یا خودم برای خدا. فقط خدا

۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۲

با این اخلاق گندم

دوباره توی ی لحظه آمپر چسبوندم و بعد از‌گفتن ی‌جمله اعتراض آمیز جمع رو ترک کردم. چون از بچگی از این عادت بابا متنفر بودم. چون شعورم نمیرسه احترامشو حفظ کنم. چون ظرفیتم پایینه. چون خدا پیغمبر حالیم نیس

یک ساعت بعد ک دوباره رفتم پیششون مامان خواب بود و بابا خیلی مظلومانه داشت تلوزیون نگاه میکرد... اون نمیدونست داره با این خندیدن بی موقع مغز منو میجوه انگار و نمیدونست هی دارم نفس عمیق میکشم ک تمرکز کنم و بی احترامی نکنم. مشخص بود ک انتظار اون واکنش رو از من نداشت...

میخوام توییتر اینستا تلگرام رو غیر فعال کنم ی مدت.شاید تونستم زندگی کنم. کار کردن با گوشی و نداشتن فعالیت عصبیم کرده

هم کلاس دارم ثبت نام میکنم هم قرار شد با طلی بریم ی باشگاهی

پیگیر کار هم ک هستم. تحقیقات اینام گویا در مرحله انجامه

حس میکنم آخر این ماه بشدت حال خوبی خواهم داشت

و اینکه انگاری دفتر خاطرات قدیمیم‌هی داره فریاد میزنه ک برم سراغش و اونجا بنویسم

۲۹ دی ۹۸ ، ۰۱:۵۹

آی هیت کله پاچه

بویی ک میاد اذیتم میکنه و بهم حالت تهوع میده(بوی کله پاچه تقریبا)

زیر در رو کاملا پوشوندم

پنجره رو باز گذاشتم

باز بو میاد

همش خوابم میاد

به مهدی فکر میکنم و علاقه ای ک انگار ایجاد نشده

کلافه ام

۲۴ دی ۹۸ ، ۰۰:۳۱

قد یه مورچه

امروز برای اولین بار حس کردم قد ی مورچه دلم براش تنگ شده و وقتی دستم رفت توی جیب پالتو و خورد ب آجیلایی ک تو سرما بهم داده بود لبخند زدم.

همین قانعم میکنه ک ادامه بدم. 

من معمولا سخت ب کسی علاقه مند میشم ولی خیل هم سخت علاقه مند میشم

+ بدلیل نقص فنی در بیان پستم پاک شد و من ی ب درک گفتم اون شب و خوابیدم

شکلات صبح

و بعد اصرار آجیلی

برخورد های پشت هم

عملیات های نجات پیاپی (ک از بس سریع بوو حتی نفهمیدم دقیقا اتفاقی افتاد یا ن.اما انگاری افتاد)

خنده های بشدت دندان نما

فاصله نیم متری آزاردهنده

اطمینان درکلام

همه و همه و همه ب من فهموند ک باید تمومش کنم!!

دیگه ادامه پیش از هرچیزی فقط ب ضرر من میشه...

+احتمالا در تصورش دختر خنگ و سر ب هوا و احساساتی ای شدم امروز...

آخ ک کاش دهنتو میبستی و عوضش چشماتو باز میکردی ک دوبار ماشین نخواد زیرت بگیره و اون...

+ رک بودن هم خوبه هم بد. اگر قراره انتخابی باشه باید عادت کنی

+ آخ ک انگار چهار روزه ک پدر از دست داده باشم...

آخ ک هنوز هرشب قبل خواب آرزو میکنم فردا بفهمم کابوس بوده...

آخ ک انگار کمرمون خم شده

آخ از اشک عزیزترین ها....

آخ ک اشک شمارو نمیتونیم ببینیم ولی اونی ک در خفا اشک میریزه رو فراموش کردیم

آخ از اینهمه عقب موندن...

حاج قاسم... سلام منو ب حاجی برسون

این تنها چیزی بود ک مدام ازت خواستم امشب

بدرقه ت کردم...برو ک بهتر از این نمیشد باشی

برو ک عالمی رو منقلب کردی...

برو ک نگران تر ار همیشه ام...

چیزی ک بنظرم درست بود اونی نبود ک امروز اتفاق افتاد:/

شاید عجیبه تو این زمونه اما من هیچوقت شونه ب شونه ی مرده غریبه پیاده روی نکرده بودم اونم این مسیر طولانی

از هر حس و نکته ای ک باعث شه ذره ای احساس بیاد وسط بیزارم 

+ دیگه سربسته جواب همه رو میدم. این یعنی مسائل زیادی دارن ریز میشن

+ احساس و نیاز پسرهارو درک میکنم ولی سوال بیجاش باعث شد ی لحظه حس کنم قلبم داره می ایسته! میدونم حق داره درباره این مسائل بپرسه و خندم گرفت از این ک تو این دوساعت گذشته داشته ب این مسئله هم فکر میکرده اما برای من سنگین بود.خیلی سنگین.

+ امروز ی درس بزرگ گرفتم! ب مردها دقیقا همونی رو بگو ک منظورته. وگرنه نمیفهمن! بارها شنیده بودم اما ب این شدت تجربه نکرده بودم واقعا

+ کاش دهانم رو میبستم و درباره مسائل فلسفی حرف نمیزدم

الان فکر میکنه خیلی حالیمه.منی ک بیشتر از ۵۰ صفحه نمیتونم از یه کتاب فلسفی بخونم!!

+ اینکه مصرانه وقت قرار بعدی رو فیکس میکنه خوبه! حس مثبتی میده

+ و قم! شهری ک هیچ گورستون تفریحی نداره!! شانس منه ک همه کافی شاپا بسته ن؟؟

+ همش استرس داشتم یکی مارو ببینه داستان شه

+ چیزی ک من بعنوان جواب ازش میگیرم زمین تا آسمون با اونی ک دیگران بعنوان نگرانی میگن فرق داره.یا من بشدت ادم نشناس و پرت هستم یا اون دروغگوی ماهر هست و مخفی میکنه یا واقعا همینه ک چون فلان کس اینجوره دلیل نمیشه اینم شبیه اون باشه!

+ اعتراف بزرگم اینه ک ظاهرش هنوز اذیتم میکنه و همش تو فکرم چطور باید این رو گفت؟ شاید برم پیش مشاورم یا باهاش تماس بگیرم...

+ حس میکنم ی جور خاصی اوکی شده. چون درباره اختلافات ریز خیلی مطمئن حرف میزنه. مثلا اون کاملا شب خواب و خروس خون بیدار شو هست و من بشدت شب بیدار و تا لنگ ظهر بخواب! و وقتی درباره این حرف زدم گفت تنظیم میشه!! ینی چی؟ ( در این قسمت یاد اون کلیپ روانشناسی افتادم ک میگفت مردا منظورشون از حرفشون فقط همونه ن چیز دگ) و همینجا این پلاس رو خاتمه میدم

+ و حالا ی نفر دیگه اضافه شده ک هی بپرسه قبول شدی منم بگم ن😢

لعنت ب گواهینامه ک اعتبار و آبرومو ب بازی گرفته. پارک دوبل بخوره تو سرت دوس دارم نزدیک پارک کنم چکار داری

+ امشب ی بررسی کردم دیدم بیشتر مهدی ها تو زندگیشون مشکل اساسی پیدا کردن:/

+ حس میکنم داداش عزیزمو رنجوندم.اونی ک باهمه مشغولیات زندگیش داره وقت و فکرش رو برام میذاره... یکم ناراحت شد انگاری کاش بیشتر مواظب لحن و جملاتم میبودم.

+ ی خبر خوب! اینکه اعتراف کرد مغروره!! برای شروع عالیه.حداقل خودش میدونه ک مغروره و داره تلاش میکنه رفعش کنه.

+ بالاخره حرف خودمو ب کرسی نشوندم و تنها رفتم

+ تو گل خانواده و تو کلللل فامیل از دو طرف پدری و مادری هیچکس هیچکس و تاکید میکنم هیچکس ب شیوه ای ک من دارم پیش میرم ازدواج نکرده و انقدددددرررر تصمیم گیری براش سخت نبوده.من متعجبم ک اینایی ک الان سنگ میندازن یا ایرادای بنی اسرائیلی میگیرن یا حتا اصن درست میگن اما توی دل آدمو خالی میکنن و نظام فکریمو از هم میپاشن چطور خودشون ب راحت ترین شکل ممکنه ازدواج کردن و همسر انتخاب کردن؟!

اینکه تجربیاتشون رو میخوان بهم منتقل کنن ی دنیا ممنونم ولی از شدت این نظرات دارم دیوونه میشم.

ینی فقط فکر کردن ب اینکه این حرفا باعث میشه درست انتخاب کنم میتونه آرومم کنه

خیلی خیلی خیلی تحت فشار روانیم

الکی از همه عصبانی ام

من مثل همیشه وقتی ب انتخاب میرسم اعتماد ب نفسم صفر میشه عقلم از کار میفته و حس میکنم بی دست و پا ترین آدم روی زمینم

فقط دوست دارم یکی ب جام تصمیم بگیره

خدایا هوامو داشته باش

۱۱ دی ۹۸ ، ۰۱:۵۵

همینقدر داغونه فکرم

عایا همه تو این مراحل انقدر اذیت میشن یا منم ک دهنم داره سرویس میشه؟

ینی طبیعیه؟!

+ هروقت هروقت هروقت ذهنم میاد یکم آرامش بگیره و ب نتیجه نزدیک شه یکی از راه میرسه قشنگگگگ بنزین میریزه رو افکارم و یه کبریت هم براحتی روش میکشه و تامام!

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۴:۵۴

حتا ب اجبار

میخوام بعضی چیزایی ک دوست دارمو تو همون اوج دوست داشتن عمدا بذارم کنار

مثل یه اهنگ خاص ک هربار میشنوم حالم عوض میشه شاید شادمهر

یا یه عادت همیشکی شاید شب بیداری

یا یه خوراکی دوست داشتنی شاید نوشابه

میخوام ب خودم ثابت کنم من هنوز هستم

 بعد سعی میکنم یه سری چیزا رو ب خودم اضافه کنم حتا ب اجبار