گوشی شوهرتو دلسرد میکنه!
مامانم همیشه من رو از صمیمی شدن با دوستام ترسونده
شاید بی تاثیر نبوده روی شکستیکه یهدوره ای توی این مسئله خوردم...
ولی یاد گرفتم درست ارتباط برقرار کنم و مشکلم حل شد
حالا که بعد از یه دوره افسرده شدن بعلت فقدان دوست و تعویض محل و سبک زندگی ۳تا رفیق پایه پیدا کردم و ۵ ماهه باهاشون بهم خوش میگذره و کمکم کردن تو کار هام؛ باز هشدار های مامان شروع شده! این بار به این شکل که چرا باید با اونا بری باشگاه؟ چرا میری خونشون؟ همسراشون اذیت میشن! تو با این رفت و آمدا چطور میخوای فردا شوهر داری کنی؟ زندگیت شردمیشه سرت تو گوشی باشه! و....
اینه که الان هربار برای بیرون رفتن و دورهمی داستان داریم
بعد یک هفته که باشگاه هماهنگ شدیم من نتونستم هنوز برم ثبت نام
ناراحتم چون میخواستم این چندماه باقیمونده که کنار دوستام هستم باهاشون بهم خوش بگذره... بعد عروسی دوباره از دست میدمشون...
چرا از مامانم شکایت بردم پیش دوستام؟ احساس گناه میکنم...
درستش همونه که یه مدت فاصله بگیرم از این گروه دوستی تا هم مامان آروم بگیره ذهنش هم خودم تحت کنترل خودم باشم
چقدر بده که درباره خیلی چیزا نمیتونم با مهدی درد و دل کنم یکم آرومم کنه
مثل کار مثل دوستام مثل مشکلات اقتصادی یا حرف و حدیث ها...