فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۰۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۴

ملاقات عصر شنبه

دلم میخواس کلی از امروز بنویسم ولی وقت ندارم پس فقط کلید واژه میذارم

+سخت بودن تطبیق چهره و شخصیت

+ترس از از بین رفتن حس های خوب

+رفتار گرم

+حس خوب آشنایی

+کتاب شعر دوست داشتنی

+هات چاکلت خوشششمزه

+ی کافه با عطر همیشگی

+ بعدا کامل نوشت:

با عجله خودم را ب کافه رساندم و خوشحال از این ک سر ساعت رسیدم! دقیقا سه!

تمام کافه را با دقت نگاه کردم. فقط یک دختر تنها نشسته بود ک اوهم مقنعه اش مشکی!! بود, و یک لب تاب روبرویش, پس مطمئنا تو نبودی!

پشت یک میز رو ب در نشسستم و منتظر یک مقنعه ی بنفش شدم! ده دقیقه چشمم ب در بود و البته هر چند دقیقه از جایم بلند می شدم و دوباره کل کافه را با نگاه میکاویدم ک نکند تو بوده باشی و من ندیده باشم! گاهی هم فکر میکردم نکند اصلا نیایی و پشیمان شده باشی... اضطرابی ک مادرم ب جانم انداخته بود باعث میشد گاهی هم بترسم و فکر کنم نکند پسر بوده باشی و الان فقط داری نگاه میکنی ک مرا بشناسی! اما هیچ پسری در آنجا نبود ک حواسش ب مخاطبانش نباشد و خیالم راحت تر میشد!بالاخره تو از در داخل شدی ولی با مقنعه صورتی و البته شال گردن بنفش!

دوست نداشتم اما اولین موضوع بحثمان شد اینکه رشته من را دوست داشتی و آرزو می کردی مثل من می بودی! من هم رشته ی تو را دوست داشتم و از رویاهای دوران دبیرستانم بود ولی اصلا حسی مشابه تو نداشتم!

دومین بحث همراه شد با اشکی ک در چشمان تو حلقه می بست و میگفتی ازدواجت اشتباه بوده! و من محتاطانه سعی میکردم با سوال های مسخره قبل از اعتماد تو وارد حریم شخصی زندگیت نشوم!

سومین قسمت  ورود آفتابگردون ب جمع ما بود و تو ک کار را ب بحث های متفرقه کشاندی و چهارمین قسمت بعد رفتن او بود و تو شروع کردی ب نصیحت من و تزریق تجربیاتت از ازدواج ب من!

و آخر من شگفت زده گفتم ک من هیچ وقت انقدر درباره ازدواج با کسی حرف نزده بودم و متعجبم ک چرا ساعت هاست موضوع بحثمان این است!

و بعد در خیابان ولیعصر دوست داشتنی ام از هم خداحافظی کردیم و من در تمام مسیری ک پیاده هم میرفتم ب این ملاقات فکر میکردم و ب حس غم و دلمردگی ای ک در وجودت موج می زد و از ازدواجت پشیمان بودی!

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۰۴

نظرات  (۲)

۰۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۷ مهدی امینی
ایام به کام :)
پاسخ:
متشکر
۰۴ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۹ دایناسور
ما تا حالا کافه نرفتیم
عطرش چجوریه؟


http://daynasor.ir/
پاسخ:
اونجوری

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">