تولدم مبارک:/
بیست و یک سالگی سنی است ک آدم هیچ ذوقی برای تولدش ندارد!
مثل هر سال...
قلبم در سینه ام,
اشکم در چشم هایم,
و بغض و ناله ام در گلویم بی تابی میکنند...
و دلم به نفسم التماس میکند!
زار میزند ک ساحل! مواظب خودت باش!
مواظب چشمانت, ک از اشک نیفتند...
مواظب گوش هایت, ک از نوحه نیفتند...
مواظب لب هایت, ک از ذکر یاحسین نیفتند...
مواظب دست هایت, ک از سینه زنی نیفتند...
مواظب قدم هایت, ک از دسته نمانند...
التماس میکند! زجه میزند!
ساحل مواظب باش!
مبادا با اینها گناه کنی و بمانی....
دلم پر میشود از غم...
چشمم پر می شود از اشک...
مگر میشود محرم تو نزدیک باشد و من آرام بنشینم؟!
هرروز..هرساعت..هرثانیه قلبم بی قرار تر میشود...
آقا...
بدتر از هرسال می آیم...
اما اینکه بغض امانم را بریده...
یعنی هنوز حواست ب من هست...
اگر چ شرم نمیگذارد سرم را دربرابرت بلند کنم....
بیخیال اگ کامل خلاصه نکردم
یا نخوندم
واقعا انرژی ندارم
چند روزه دلم عجیب گرفته
مثل بچه ای ک یهو ب خودش میاد میبینه توی پارک بزرگ گم شده
و کار خاصی از دستش برنمیاد
فقط با چشای گریونش ب این و اون نگاه میکنه
بلکه ی آشنا ببینه
بلکه پیداش کنن
بلکه یکی کمکش کنه
من ب خودم اومدم دیدم گم شدم
اونم ن توی پارک
توی ی جنگل تاریک
.
.
.
+از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
غمگینم مثل کسی ک یک ماه روی دست دندون مریضش کار کرده ولی مریضش واسه تحویل نیومده....
بی حسم مثل عصبی ک سه تا کارپول لیدوکائین بهش تزریق شده باشه...
خسته ام مثل کسی ک از 9 صب تا 1.5 ظهر توی بخش رادیو دویده....
منتظرم مثل کسی ک ساعت نه مریضشو فرستاده رادیو و تا ساعت 1 هنوز نیومده....
پرم از حسای بد
از نا امیدی
از بی انگیزه ای
حق من این زندگی نبوده
من ادم روزمرگی نبودم....
دلگیرم از همه ی دنیام مثل کسی ک دوتا روتیشن از پروتزش گذشته ولی برخلاف همه هنوز مریض گیرش نیومده....
مزخرف ترین جمله ای بود ک امروز شنیدم!
با کمال احترام ب همه ی اصفهانی ها من از هم اتاقی اصفهانی متنفرم!
و نمیدونم چرا هرچی ازش فرار میکنم باز نصیبم میشه....
وسیله خیلی زیاد دارن و واقعا اتاق رو بهم میریزن!
مواد خوراکیشونم انقدر زیاد میارن از خونه ک رو بدی نصف بیشتر یخچالو مال خود میکنن!
اینا ب کنار! اون حس حساب گریشون من یکی رو دیوونه میکنه...
بگذریم ک این بیچاره ترمکیه و حتما مثل سال اول خودم از هم اتاقی شدن با سه تا سال بالایی شوکه شده...
ولی من مجبور بودم گربه رو دم حجله بکشم حداقل تا وقتی ببینم کیه و چکارس!
خدا ازت خواهش میکنم من دیگه طاقت چنین مصیبتی رو ندارم....
سه سال کشیدم بسمه!
+ وقتی فهمیدم خانوم دکتر هم خوشش نمیاد خوشحال شدم ک حداقل اون هم درکم میکنه...
امیدوارم این مثل قبلی ها نباشه!
تورو خدا اگ کسی ب دندان مصنوعی نیاز داره بیارید دانشکده ما :(
الان دومین هفته ی این بخشم هس و هیچ مریضی نیس!
امروز از صبح دویدم دنبال دوتا مریض یکیش ک انقدر تحلیل داشت ک کار من نبود...
یکی هم ک با صد تا بدبختی خودم رفتم معاینه ش کردم و عکس گرفته و زنگ زدم هی آخرش استاد محترم فرمود برو یک ماه دیگه بیا:|
ای خدا من الان دقیقا باید چ گلی بمالم....
دوهفته دیگه بخش پروتز تموم میشه و من هنوز ول معطلم:(
خدایا برام مریض بفرست!
+فک کنم اخرش مجبور شم شمارمو بزنم دم سوپری ها و اطلاعیه بزنم....
+
قدیما:(ابن یمین)
آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
جدیدا:
آنکس که بداند و بداند که بداند باید برود غاز به کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی و پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند بر پست ریاست ابدالدهر بماند
کافیه ی شب ادم مجبورشه بیدار بمونه
آنچنان خواب براش لذت بخش میشه ک...
مخصوصا شبای امتحان...
اخ ک اونوقتا ی روحیه خبیث میاد سراغم
ک ازین ب بغد هرکی گف چرا دندون پزشکا فلان
تمام عقده های این شبامو خرجش کنم
خدایا شکرت ک امشب شب امتحان نیست
+ رسیدم ب قسمت شیرین و پر استرس کار
اخ ک چقدر دوس دارم ک باللاخره ب جایی رسیدم ک کار واقعی انجام میدم
ن کارای اولیه ی دستیاری مث تزریق بی حسی و معاینه اولیه و عکس
چقد خوبه ک دگ دستیار نیستم و میتونم ی الواتور دست بگیرم بیفتم ب جون دندون ملت
و هیچکس ب اندازه ی آماتور دندون پزشک لذت در اومدن ی دندون با ریشه ی کاملی ک بشدت کرو داره نمیفهمه
اصن ی جور سند افتخاره
یا ی مولر سه ریشه ای ک هرکدوم از ریشه هاش ی طرف رفتن
خدای من!
هیچوقت انقدر روی لذت دندون کشیدن عمیق نشده بودم
کاش بخش اولم پروتز نبود
خدایا ی مادربزرگ مهربون و با حوصله و منظم با ریج تیپیک نصیبم کن لطفا
ک من اصلا بلد نیستم اعتماد ی پیرمرد هفتاد ساله ی مغرور لجباز غیرهمکار رو جلب کنم!
+باهم حرف زدیم بالاخره! همین آروم ترم کرد...
حتا اگ درحد ی کلمه بوده باشه...
من چ ادم بیخودیم...
خیلی میترسم از خداحافظی توی قهر...
+خداحافظ تابستون
گرچه گوشیمو ازم گرفتی
اموزش رانندگی نشد برم باز
ن درس خوندم ن ب تحقیقم رسیدم
ن مسافرت درست و حسابی رفتم
هر روز تو زیرزمینی حبس بودیم و کل خونه بنایی بود
.
.
.
عوضش دو ماه با مادر زندگی کردم....
چقدر دلم براشون تنگ شده بود
خدا همه مادربزرگارو حفظ کنه
سعی میکنی حتا نگاهت هم ب من نیفتد....
راستش من هم دوست ندارم چشم درچشم شویم...
چرا این سکوت لعنتی را نمیشکنی؟!
فرصتی نمانده...
با من حرف بزن...
دلم خون است...
+ بدی کار اینجاست ک من هرکاری میکنم ک رنجشم را برسانم,
و تو همیشه فکر میکنی ک میخواهم برنجانمت...
+ شاهنامه آخرش خوش است و تابستان آخرش تلخ
غرور چیز خوبی نیس...
مخصوصا اگ در مقابل عزیزترین شخص زندگیت باشه....
خاک برسر من
خاک بر سر دل من ک انقدر کینه ایه...
ک انقد غبار میگیره...
بزن ک خنجر غمت, خراب تر نمیزند....
+ از ی جایی فقط بیخیالی ب ادم کمک میکنه
اگ من میخوام همه چی خوب بشه و نمیشه
پس همه چی رو ول میکنم و میرم سراغ ی راه دیگه
اصلا کاری جز این ازم برمیاد؟!