فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۰۱

رفتن یا ماندن مساله این است!

دیروز اون خانم دکتری که روز مصاحبه هم رو دیده بودیم ابراز آشنایی کرد و چند دقیقه ای هم کلام شدیم که گفت من دوره های فلان و فلان رو رفتم که یکیش ایتالیا بوده و فلوشیپ زیبایی گرفتم ولی تو ایران اجازه نمیدن بنویسم فلوشیپ و اینا....

درباره مهاجرت موقت ازش مشاوره گرفتم که آب پاکی رو ریخت رو دستم و متوجه شدم تصمیم خودم درست بوده. من واقعا دوست ندارم مدرکی که دارم رو دوباره بگیرم اونم تو شرایط سخت و بعدش تخصص بگیرم بعد برگردم ایران دوباره معادل سازی تخصص!

میدونم که مهدی به عنوان گزینه جدی بهش فکر میکنه و میدونم اگه کرونا نبود شاید تا الان یه جا میرفت...

میدونم پیشنهاد استونی الان وسوسه ش کرده ولی کار من چی میشه این وسط؟

من شغلمو دوست دارم... نمیخوام دوباره چیزی که دارمو به دست بیارم و عمرمو هدر بدم!

فقط درصورتی حاضر میشم چند سال باهاش برم که قرار باشه اون مدت بچه دار شیم و من چند سال بشینم خونه بچه هامو بزرگ کنم ایده آلی که همیشه داشتم بعنوان مادر شاغل.

که البته این گزینه هم معایب و نگرانی های فراوانی داره که واقعا نمیدونم شدنی هست یا نه برام

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۹

ریسک پذیری

ازش خواستم با اطمینان این ریسک رو درباره زندگیمون انجام بده. گرچه باید اعتراف کنم که همه ی عواقب رو بصورت کامل درنظر نگرفتم و نمیدونم چقدر ممکنه آسیب بزنه به رابطمون ولی بهش گفتم نترس و فقط انجام بده!

انگار دو بعد مختلف توی ریسک کردن دارم... میدونستم که توی کار اهل ریسک کردن هستم ولی فکر میکنم این اولین باره که چنین ریسکی رو برای زندگی میکنم.

من فقط خواستم بخاطر ترس فرصت هاش رو از دست نده. مگه هر همسری این وظیفه رو نداره؟

۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۰۶

پروانه کوچولو

چند تا عکس تتو پیدا کردم رو جاهای مختلف بدن فرستادم گروه دوستام نظرشونو بپرسم کجا بهتره؟ و نمیفهمم چرا انقدر تعجب کردن که من به تتو علاقه دارم:/

حالا تتلو که نخواستم بشم کل سر و صورتمو تتو بزنم. یه پروانه کوچولو پشت گوش یا کتف یا یه زنجیره گل دور مچ پا یا بالاتر😍

+ بعضی وقتا عکس که میفرسته بنظرم غریبه میاد یهو. نمیتونم ارتباط برقرار کنم با بعضی عکساش نمیدونم چرا؟

+سه روز قبل سرگیجه عجیبی داشتم دیروز سردرد و سرگیجه و از دیشب مشکلات گوارشی هم اضافه شده. انقدر این ویروس لعنتی عجیب غریبه علایمش که نمیدونم میتونه مربوط به اون باشه یا نه

۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۴

تا ده و نیم تخت میخوابیم!

هروز از ۶ تا ۹ صبح حداقل در سه مرحله بیدارش میکردم و میگفتم من دیگه خوابم نمیبره پاشو. اونم ملافه رو میکشید روی سرش و میخوابید و باز نیم ساعت دیگه تلاش های من...

حالا که امروز ۵ صبح بیدار شده و رفته تهران تا همین نیم ساعت پیش خواب بودم تختتتتت حتا نپرسیدم رسیدی؟ نرسیدی؟ چه خبر؟ یعنی چند بار بیدارشدم دنبال گوشیم گشتم زنگ بزنم وسطش خوابم برد

حالا هی میگه ساحل خوش بحالت! کارت چقدر خوبه.چقدر دست خودته. از این کلینیک خوشت نیاد میری بعدی.از این ساعت خوشت نیاد میری شیفت دیگه. دوست داشتی زودتر برمیگردی نداشتی دیرتر :دی

منم گفتم عوضش من کرونا میگیرم تو دهن مریض تو نمیگیری:/

+آی لاو مای جاب

+شروع کردم به انجام برنامه ریزی برای آینده شغلی و مطب

۱۵ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۶

رژ قرمزتو نزن!

+همین که الان زدی خوبه.اون رژ قرمزت رو که میزنی چهرت عوض میشه.

-برق لب؟

+ اوهوم. اصلا کرم چرا میزنی پوستت همینجوری بهتره. اونجوری یه مدل دیگه ای میشی

- اما کرم من انقدر رنگ پوستمه که مشخص نیست حتا! تازه من خیلی کم زدم و فقط بعضی جاها! شاید بخاطر خط چشم اینجوری فکر میکنی... 

(و در فکر که خط چشم من که نازک ترین و کوتاه ترین حالت رو داشت🤔)

+ شاید! خودت خوشگل تری ولی

خب من تورو از اول بدون آرایش دیدم اومدی پیشم... همونجوری خوبی.

-🤔

++ مگه میشه یه مرد از رژ لب قرمز خوشش نیاد :/

++ باید خوشحال باشم که چهره خودمو دوست داره یا ناراحت که ذوقم برای آرایش رو از بین میبره؟

بهرحال خداروشکر که لازم نیست وقتمو صرف آرایش کنم و پوستمو نابود...

ولی گاهی لازمه خب:( خودم که ذوق میکنم! همین خوبه

۱۵ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۸

بذار بخوابم الان باید بیدارشم

قشنگی های دنیا کم شده

شایدم زشتی هاش زیاد شده...

هرچی هست امید به زندگیم اومده پایین

یه روز صبح زنگ بزنه از خواب بیدار شی یهو نتیجه ش این بشه که شب بیاد:)

+ نمیدونم این بی‌طاقت بودنم چقدر طبیعیه. برام سواله که چطور بقیه میتونن سالها دوست بمونن یا بدتر از اون عقد باشن و دور از هم باشن؟

نکنه زیادی ضعیفم؟ نکنه وابسته ام؟ البته که نه وابسته نیستم چون توی نبودش زندگیم جریان داره کاملا. پس چرا حس میکنم یه تیکه از وجودم نیست؟

۰۶ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۴۹

یافتم!

بعد از کلی سرچ و خوندن ایده های مختلف بهترین ایده به ذهن خودم رسید!

به این صورت که کتاب مورد علاقه ش رو که خریده بودم ویراستاری کردم!

یعنی چی؟ 

یعنی اون جملات و شعرهایی که قبلا باهاشون بهش ابراز علاقه کرده بودم بعلاوه تعداد زیادی جدید بعلاوه یه سری جمله های کوتاه و نشانه های تصویری که بین خودمون مفهوم داره رو به متن کتاب اضافه کردم!

ایده بعدی توی ذهنم کشیدن داستان ازدواجمون گوشه صفحاته که وقت تند صفحه زدن شکل انیمیشن بشه:)

نمیدونم کی خواهم دیدش ولی قطعا روز تولدش اینجا نیست :(

احتمالا این کادو رو پست کنم ولی کادو اصلی رو پیش خودم نگه دارم تا وقتی که بیاد!

شایدم هردو رو پست کردم نمیدونم...

ولی دوست داشتم وقتی بازشون میکنه ببینم چهرش رو اونم توی یه برنامه سوپرایز توی کافه ای که آخرین جلسه رسمی صحبت های خواستگاریمون بود با کیک خامه ای مورد علاقه ش:(

+ از وقتی دلایل ناراحتیمو دقیق بررسی کردم حالم بهتر شده!

امشب تونستم کلی بخندم :)

گرچه عمده احساسات منفیم سر جاش هست ولی سعی کردم توی حرفامون فقط توی قسمتی باشم که اذیتم نمیکنه...

هنوز راحت نیستم و فراموشم نشده مزه تلخ اون صبح نحس

+ هربار که میرم پیام های اون روزای اول رو میخونم هم میخندم هم گریه م میگیره!

چقدر عجیبه که ذره ذره کسی وارد قلبت بشه یه جوری که یادت نیاد قبل اون چجوری زندگی میکردی

حس میکنم دلتنگ همه لحظاتی ک تو زندگیم بوده هستم

۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۳

قطعا افسردگی انتخاب من نیست!

خیلی عمیق افتادم دنبال پیدا کردن دلایل افسردگی که حس میکنم پیدا کردم

تا الان به چند تا دلیل مهم جسمی و روحی رسیدم

قبل ۱. از دست دادن ارتباطات معنوی و بشدت کمرنگ شدن این بعد

۱. کمبود ویتامین D

۲. مصرف قرص های هورمونی

۳. منظم ورزش نکردن

۴. افتادن توی یه دور باطل تکراری*

۵. دوری و دلتنگی

۶. خونه نشینی طولانی مدت

۷. گیر افتادن توی تله ها و طرحواره های شخصیتم

۸. دنبال نکردن اهداف و برنامه هام بصورت جدی

۹. رعایت نکردن یه نظم خاص و بی برنامگی

۱۰. توالی اتفاقات ناراحت کننده

۱۱. تنهایی های طولانی مدت (کاهش بازدید هم خانواده هم دوستان)

۱۲. شروع کار جدید و روبرو شدن با استرس های بزرگ و احساس نداشتن مهارت کافی

۱۳. شاید عجیب باشه اما دوست داشتن افسردگی!! چون باعث میشه هی به خودم بگم اشکال نداره فلان جورم خب افسرده ام! اشکال نداره شروع نمیکنم خب افسرده ام!

* یه سری کارها هست که چند ماهه دارم هی انجام میدم و به نتیجه نمیرسه. یه سیکل معیوب که هی دوباره از اول شروع میکنم به انجام دادنشون و باز انجام نمیشه و تکرار میشن

+ باشه‌قبول! اصلا به جاهایی استعداد نداری! یه چیزایی دست خودت نیست! کارت افتاده دست بقیه

ولی سهم تو چیه؟ چرا از قسمتی که دست خودته شروع نمیکنی به عوض کردن شرایط؟

#نمیتونی جلوی افسر خوب باشی؟ فرصتی بهت نمیده؟ خب انقدر تلاش کن و مهارتت رو بالا ببر که بتونی تو هرشرایطی مورد قبول باشی!

#بخاطر طولانی شدن کار یه مریض یا شایدم بی فکری کردنت توی حرف زدن با نرس مدیر کلینیک بهت بی اعتماد شده؟ خب برو یه جای دیگه رو پیدا کن! انقدر بگرد تا جای مناسبت رو پیدا کنی و اشتباهاتت رو تکرار نکنی!

#آتلیه جواب نمیده؟ نیست؟ خب یه یادآور بذار که هر چند روز بصورت منظم زنگ بزنی پیگیری کنی!

#مهارت عملی کافی نداری؟ و فرصت تمرینی نداری چون کلینیک نرفتی؟ خب شروع کن به تقویت بعد علمی! عملی هم به جاش. علاوه بر این که میدونی قطعا تاثیر گذاره روی مهارتت 

#مجبوری شرایط سخت و دوری رو تحمل کنی؟ خب از این فرصت برای ایجاد محبت بیشتر استفاده کن!! کلی کار هست که فقط توی این شرایط میشه انجام داد!! علاوه بر اینکه الان یه فرصت طلایی برای انجام کارهات داری چون وقتت دست خودته تقریبا

#بخاطر این قرصای لعنتی حالت آشفته س و تعادل نداری؟ خب ورزش کن تا حداقل بدنت روی ریتم باشه و آرامش پیدا کنه اینجوری!

#از بعد معنویت ناراضی هستی؟ خب فقط اون کاری رو انجام بده که حالت رو بد نمیکنه! و البته خودت رو مجبور کن یه اون کارایی که مطمئنی برات نیازه

+ بشدت در فکر هستم واسه کادوی تولد مهدی

میخواستم اون ساعت آنچنانی رو براش بخرم که متاسفانه با این شرایط اقتصادی کنسلش کردم :( نه درآمد دارم و نه بعد از اون ضرر مالی که دراثر دوباره خریدن حلقه بهم وارد شد دیگه دست و دلم میره

تو فکرم که هدفون بخرم یا نه؟

خوشحال میشه یا ناراحت؟

این هزینه زیادی که باید بکنم کار درستیه؟ 

فعلا دو تا کتاب براش خریدم تا درباره هدفون تصمیم بگیرم...

علاوه بر اون تو فکر یه سوپرایز هستم. شاید بهتر باشه بقیه هزینه رو صرف سوپرایز کنم و خرید هدفون رو بذارم واسه مناسبت بعدی! تا یه وقت مجبور نشه برام همینجوری جبران کنه و توی مضیقه قرار بگیره

- این نویسنده روی مخ منه.

+ اِ! این

- تاحالا ازش کتابی خوندی؟

+ نه ولی پارسال با نسرین رفتیم نمایشگاه کتاب اینو خرید...

.........

+اِ! فلان رمان!

-چطور؟

+ پارسال خریدم که بعدش بدم نسرین هم بخونه اینو دوست داشت

(و فرصت نشد...)

...........

-چه تابلو قشنگی! چه شعری

+یه چیزی بگم نمیگی حرف نزن دیگه؟

- چی؟

+عین این تابلو رو نسرین بهم کادو داد وقت دفاع

.............

-چی بخوریم؟

+پاستا 

+ یادش بخیر نسرین دوست داشت هربار میخریدیم

- سالادسزار بگیریم؟

+ نه. نسرین محال بود جایی بره و سزار نگیره

حرفه ای شده بود توی تعیین کیفیتش!

اولین چیزی که تست میکرد از هرجا سزار بود...

...........

همه این مکالمات فقط در عرض یکی دو ساعت بود

نسرین من چکار کنم که با هر کاری یاد تو نباشم؟

با هر فکری ذهنم سمتت کشیده نشه!

هرچیزی داغت رو برام تازه نکنه؟

به مهدیه گفتم دیگه حس میکنم هستی

فقط دوری

فعلا نمیتونم ببینمت