فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۸ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۶

وصیت اسفندماهانه

تا این لحظه به سالی ک گذشت فکر نکردم. ب خوب و بدی هاش...

اصولا برای منم تحویل سال همونقدر بی مزه س ک برای خیلی از هم سنام هس! معنی فیزیکیش خیلی مسخرس چون هرلحظه میتونه تحویل سال باشه! و چ اهمیتی داره ک توی ی لحظه همه جمع شن و فک کنن سال جدید شده و خودشونو اسیر تقویمی بکنن ک خودشون ساختن! و فکر کنن از این لحظه قراره اتفاقای بزرگی بیفته و هم دیگه روببوسن. و این کلمه های کلیشه ای مثل سال نوت مبارک! صد سال ب این سالا!هرروزتان نوروز! نوروزتان پیروز! چمیدونم ازین اراجیف. 

خداروشکر میکنم ک ما هیچوقت بازدید عید نداشتیم و نداریم چون فامیلی نداریم اینجا. گرچه امسال بخاطر عروسی برادرجان از وسط عید مهمون ها میان خونمون و تا روز عروسی میمونن و حوصله م سر میره با فکر اینکه باید اینهمه مهمون رو تحمل و پذیرایی کنم. اونم اینهمه روز

بُگذریم.... توی سال ۹۶ بزرگ شدم. خیلی بیشتر از سال های قبلش... و ب اون استقلالی ک دوست داشتم رسیدم. توی ۹۶ تونستم روابطم رو ب تعادل بیشتری برسونم. تونستم ی سری چیزا رو ترمیم کنم. ی چیزایی رو عوض کنم و ی چیزایی رو حذف. دوستای جدید و خیلی خوبی پیدا کردم مثل نسرین و مرضیه... فکر نمیکردم ب این نتیجه برسم ولی خدارو شکر برای شخص من سال بدی نبوده انگار.... با اینکه خیلی کار چشمگیری نکردم اما حداقل بنظرم عقب تر نرفتم و جلوتر اومدم. هرچند کم اما بهتر از سال های قبله

سال ۹۶.... چقدر زود گذشت! باورم نمیشه ک یک ساله عباس ازدواج کرده و قراره دیگه ازمون جدا زندگی کنه... اول ۹۷ برام دردناک میشه ب این دلیل😔

ولی در عین حال خوب هم هست و امیدوارم عروسیش ب بهترین شکل انجام بشه.. 

توی ۹۶ فاطمه مادرشو از دست داد و هیچکس حتا ب فکرشم نمیرسید ک‌این اتفاق بیفته و حالا من تو هر مناسبتی ک خانواده ها دور هم جمع میشن حواسم خونه ی اوناس ک امسال سوت و کور شده... خدایا خودت ب دلش صبر بده... امیدوارم آخرین کسی باشه ک شب عروسی بدون مادر رو تجربه میکنه...

سال ۹۶ مثل چند سال گذشته بی هدف گذشت امااااا ی دوره هایی توش تونستم با هدف باشم. تونستم ی کارایی کنم ک قبلا موفق نشده بودم. و این خیییییلییییی خوب بود. و خودمو یکم باور کردم.

سال ۹۶ چ سالی بود! درسته ک اتفاق خاصی نداش اما بنظرم زیربنای اتفاقات خاصی توش انجام شد...

سال۹۷ کاش بشه سالی ک زندگیمو بهتر بسازم

تحویل سال مسخرس اما بنظرم بدنیس ک ی زمانی رو انتخاب کردیم ک از همه شنبه هایی ک قراره ی تصمیم مهمو اجرایی کنیم بزرگتره!

خوبه ک ادما فکر میکنن باید ی تغییری تو خودشون ایجاد کنن!

با این ک چندین ساله موقع تحویل سال هیچ حسی ندارم ولی نمیدونم چرا امشب هیجان زده ام

شاید چون یک ساله منتظرم اول ی ماه دوشنبه باشه و بالاخره شد. اونم چ ماهی! ماه رجب

شاید چون امروز خوندم ماه رحمت خداس و دلم لرزید

پارسال خیلی برام بی معنی بود این روزها ولی الان ی حس خوبی دارم

ی حس خیلی خوب

ی امید ک نمیدونم یهو از کجا پیداش شده و واقعااااا برام عجیبه.

من هیچ امیدی تو وجودم نبود ولی امشب یهو ی جوونه ی کوچولو از میون سنگای قلبم بیرون زده انگار

حس میکنم دوباره خدارو دوس دارم

حس میکنم دلم براش تنگ شده

خیلی تنگ...

خیلی تنگ....

خیلی تنگ!

من خیلی وقت بود دلم برای خدا تنگ نمیشد...

برام عجیبه.خیل عجیب!

۲۱ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۲۸

نیازمندیها ۱

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۱۰

ترس های من

از تنهایی از تاریکی از فکر کردن میترسم

از مرگ خودم و عزیزانم از آینده میترسم

از فکر کردن میترسم

۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۳۴

جمعه ی دلگیر

این همون عصر جمعه س ک چنبره زده روی گلوم و داره خفم میکنه!

عصر جمعه توی خوابگاه و تنها بودن بدترین اتفاق جمعه هاس...

نمیدونم بقیه هم اینجوری هستن یا ن ولی من وقتایی ک بدونم مامانم خونه نیس دلم میگیره... با وجود این که خوابگا هستم و برام هی فرقی نباید داشته باشه طبیعتا ولی دلم شدیدا میگیره. مث وقتایی ک میره مشهد.. یا مثل الان. الان ک فک میکنم توی ی کشور دیگه س بیشتر دلم میگیره... ی چیزی گلومو فشار میده... همین ک بدونم مامانم خونس بهم حس امنیت میده.

خیلی وقته ک آرزو نکردم برم کربلا... مرضیه میپرسه دوس داشتی توام با اونا باشی؟ بدون فکر و صادقانه میگم ن! من فقط مشکلم اینه ک مامانم خونه نیس.

هی سعی میکنم گریه کنم اما نمیتونم. خیلی وقته نمیتونم گریه کنم... مگر ب دلایل مسخره

خیلی وقته واسه دلم نمیتونم گریه کنم... دلم سنگ شده انگاری

حالا بیشتر از همه ی روزهای عمرم میفهمم ک سلاح اشک ینی چی.

من الان کاملا خلع سلاحم! کاملا!

۰۶ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۳۱

عقده شد برام چتر نوم

تمام روز بارون اومد بجز اون دو ساعتی ک من بیرون بودم

چرا؟؟

++ ی سری هام حس میکنن پستای بی ربط و بدون موضوعی میذارم ک دقیقا فکرشون درسته!! اساسا اینجارو گذاشتم ک پست بی ربط بذارم توش. خوندن وب اجبار نیس ک. بسلامت☺