عوضی
به حدی توی شوک هستم و ناراحتم که فقط دلم میخواد بگم عوضی!
میخواست به حریمم تعرض کنه مثل همیشه
اما این بار یکم فراتر رفت و...
من زدم به سیم آخر و فریاد زدم! از ته دلم و با تمام وجودم!
ترسید. عقب کشید. یکی اومد دلداریم بده.
سبک شدم. احساس کردم آخرین بند رو هم پاره کردم
و از خواب پریدم!
انقدر سرخوش بودم که بارها خوابم رو با چشمای بسته تصور کردم
من آزادم!
انقدر خوشحالم که میخواد پس فردا بیاد که با وجود خستگی نمیتونم بخوابم
میدونم از نظر اقتصادی تحت فشاره و نگرانه...
میدونم الان براش مهم ترین مسئله اینه که پولامونو پس انداز کنیم تا خونه بهتری بگیریم
احتمالا تمام دغدغه و فکرش همینه و انتظار داره منطقی باشم
اما دلخورم!
مگه یادش نیست قرارمون این بود که هرچقدر که دلم میخواد کار کنم
که دوست ندارم حس کنم روی درآمدم حساب باز کرده
که بنظرم وظیفه ای ندارم که انقدر به خودم فشار بیارم که پابه پای اون درآمد داشته باشم برای خانواده؟
بالاخره نگرانیش اینه که کارم رو از دست بدم یا اینکه درآمدم کم بشه؟
آیا خودش حس نمیکنه با این ادبیات داره این مفاهیم رو بهم انتقال میده؟
اینکه داره ازم میخواد بیش از حد علاقه شخصیم کارکنم؟
که من توانایی تحمل این استرس و فشار رو ندارم؟
دلخوریم رو منتقل و این بهترین کار بود
چون ناراحت و کمی عصبانی بودم خیلی کوتاه فقط مطرح کردم حرفمو و امیدوارم توی یه موقعیت مناسب بتونیم بیشتر حرف بزنیم باهم تا سوءتفاهمات رفع بشه.
میدونم که بخاطر دوری بهونه گیر شدم اما این موضوع واقعا ربط زیادی نداشت...
اگه از همین اول تو این دست مسائل به توافق و تفاهم نرسیم بعدا میتونه اختلافات بزرگی ایجاد کنه.
عزیزم من زنم نه ماشین پول ساز