دلم نمیخواد بخوابم و همین باعث شد فکر کنم دلم میخواد بنویسم حتما.احتمالا بعدش خوابم ببره
فکر میکردم دانشگاه ک تموم شه سرم حسابی خلوت میشه ولی بجرات میتونم بگم این اخر هفته برام شبیه اخر هفته های سال سومه ک چندتا امتحان داشتم و علی الخصوص امتحانای همیشه شنبه حکیمانه!
از طرفی ب فاطمه قول دادم درصورتی کادوی پرخرجشو قبول میکنم ک اجازه بده آنالیزشو من انجام بدم و این درحالیه ک پایان نامه خودمم دچار چالش شده و یه اصلاح و بازنویسی تپل میخواد برای تحویل شنبه ش...
حالا تو این شرایط من تصمیم گرفته بودم عزمم رو جزم کنم و امتحان شهری رو هفته آینده بدم که راحت شم. و این نیاز داره ب تمرین حداقل دوجلسه با مربی و دو جلسه با داداش عزیز تا یادم بیاد پارسال چیا یاد گرفتم.و مصرم ک این قورباغه رو قورت بدم هفته دیگه!
و باز در چنین مجالی وقتی از آموزشگاه بعد از هماهنگی برای مربی برمیگردی تصور کن ک بفهمی قراره دوقلو ها این اخر هفته بعد ۳ ماه بیان و ببینیشون ک عملا یعنی نباید رو اخر هفته ت حساب کنی!
و کاش همینجا تموم میشد و کار ب جایی نمیرسید که دو تا خواستگار همزمان تصمیم گرفته باشن پنجشنبه بیان و هیچکدومو نتونی کنسل کنی به هیچ وجه!
و دوتای دیگه هم زنگ بزنن برا هماهنگی! همه باهم! انگاری ک گفته باشن امتیاز این هفته رو از دست ندین!!
بماند افکاری ک سراغم میاد و عذاب وجدانای مسخره و سردرگمی و سردرگمی ک عایا دارم سخت میگیرم یا ب دلم ننشسته یا هرچی...
عایا فرهنگ فلانی ب ما میخوره و اصن کار درستیه بیان یا نه؟
عایا حرف سومی رو بذاریم ب حساب سو تفاهم یا واقعا پرروان؟ منظورش از اینکه دندونپزشکی ک دکتری حساب نمیشه چیه؟!
و چهارمی ک خوشبختانه مجهول الهویه س هنوز!!
چیزی ک اینجا کمه فقط روضه خواهرت روز چهارشنبه س ک از تو انتظار میره کمک کنی و عملا یک سوم روزتو میگیره و همه بمناسبت اومدن داداشه بیان خونتون و یه قسمت دیگه ش هم ب این دلیل بره بقیه ش. هم ک کلاس رانندگیته و ....
جالب تر از همه خوش شانسیته و جلسه قرآن خونه شما باشه این پنجشنبه! و این عملا نصف روزتو میبره و یادآوری میشه ک نصف دیگه شم قراره خواستگارا باشن و تمرین رانندگی!
و این کل ۳ روز پیچیدا ی آخر هفته منه ک برای همه این کارها باید وقت داشته باشم.
و وضعیتم اینه ک فکر میکنم ک الان اولویت چیه؟! مرتب کردن وسایلم ک با ورود مهمونا هی تصاعدی داره اتاق بهم ریخته میشه؟ آنالیز فاطمه ک قولشو بهش دادم؟! پایان نامه خودم ک اگ این بار حسابی اصلاحش نکنم شرمنده میشم؟! یا اینکه حتا یکم ب خودم برسم چون قراره خواستگار بیاد! و من شدیدا بهم ریخته هستم! یا باید تمرکز کنم روی رانندگی؟ یا از جمع خانوادگی لذت ببرم؟
اینهمه آشفتگی هست ولی من تو بیخیالی خودم اخر تصمیم میگیرم قسمت بعدی سریالمو پلی کنم و بقول اسکارلت ب خودم قول بدم ک فردا بهش فکر خواهم کرد!
اینجور زمان ها یه هیجان خاصی ب آدم دست میده. مث فیلم سینمایی.دوست دارم بزنم آخرش و ببینم چی میشه؟ به کارام میرسم یا نه؟!
گوشه ذهنم تستی ک نمیدونم کی باید برم بدم و عینکی ک در گرو تست هست هم چشمک میزنه!
و البته قرار شنبه! ک براش نیاز ب پول دارم ولی الان ندارم!! و یه آخر هفته تعطیل ک حتی نتونم از کارگزاریم بردارم:/
یه جمله تو اینستا خوندم ک میگفت وقتی تو موقعیت های پیچیده هستی و برات مهم نیس! چون قبلا هم تو چنین شرایطی بودی و عبور کردی ازش.
میتونم الان ده صفحه فقط درباره افکارم نسبت ب خواستگار ها بنویسم اما فرصت ندارم. پس فقط یکی دو جمله میگم
اینکه هرکسی رو میبینم با تو مقایسه میکنم و شدی معیارم خطرناکه! چون نمیدونم فلانی ب دلم نمیشینه چون مناسبم نیست یا فقط چون تو نیست؟!
تو قراره تا کی دست های پشت پرده احساس من باّشی؟
دردناک نیست ک انقدر سلول ب سلول بدنم دوست داره تو باشی ولی حتا یک درصدم دیگه ب بودنت امید نیست؟
وقتی قرار بود هرگز باشی چرا برای من همیشه شدی؟!
روهمه اینا اینم بذار ک رو اون مودت نحست باشی و در قطب منفی وجودت سیر کنی! پس هیچ پشت و پناهی هم نداری انگار!
دستت ب ی تخته چوبه فقط و خلاف جهت رودخونه درحرکتی! هرچند نه اعتقادی ب کارت داری و ن حتی دوسش داری و ن امیدی! و هرلحظه منتظر غرق شدنی....