- میگما اینجا چ آرامشی داره! اصن دوس ندارم ازینجا بریم.نمیشه دوساعت سه ساعت بمونیم اینجا؟! اصن تا صب بمونیم....البته ن.تو نمیتونی.--
-(خوشحالم ک آرامش داری عزیزم...) اره دیگه. حرم و جمکران آرامش دارن.همینجورین.
- خاله فاطمه اونجا چیه؟
- اونجا چاهه.نامه مینویسن برای امام زمان( آخرین باری ک حاضر شدم نامه بنویسم ابتدایی بودم.شاید غرور شایدم اعتقاد نداشتنم ب اون چاه باعثش شد.اما بچگی هام دوسه باری نامه انداخته بودم)
میخوای نامه بنویسیم؟
ته کیفم فقط 150 تومن مونده بود...با پولای نقدم براش کتاب خریده بودم.خدایا ضایمون نکن.میدونم ک چقدر نیاز داره ک نامه بنویسه.اما اگ خودمم ننویسم تو ذوقش میخوره.
- خاله جون ی برگه بخر دوتامون توش بنویسیم.
-ها؟ چرا؟ باشه.و همون موقع پسر جوون بقول فاطمه ژیگولی سه تا برگه دستم داد...
: خانوم اینارو میخواستم پس بدم من.مال شما باشه.و پولشم قبول نکرد.
میدونستم ک قراره چی بنویسه اما باز حس فضولیم غلبه داش. ولی با خودم فکر کردم ک اون آقاس.من نباید شخصیتشو ندیده بگیرم.درصورتی ک خودش نشون داد میخونم...
تومثل ی مرد..ی آقای کوچیک خودت تو قسمت مردونه نوشتی و انداختی و من خودکار ب دهان مونده بودم ک باید چی بنویسم! اصلا من چ حرفی برای گفتن دارم!! انگار ک آشنایی رو بعد از ده سال ببینی و هیچ نقطه مشترکی برای صحبت نداشته باشین... و آخر سر تصمیم گرفتم سلام کنم! اما مگ اصلا سلام من رو هم میشنوه؟! پس مینویسم اگر اجازه دارم سلام کنم سلام!!منتظر می ایستم تا فضولیت توی چاه تموم شه و از سرک کشیدن دست برداری... با افتخار و اشکی ک تو چشامه نگات میکنم.عزیزکم..برات بمیرم ک مجبوری انقدر زود بزرگ شی ! نامه رو میدم دستت ک تو برام بندازی.شاید اگ از دست تو بیفته بهش نگاه کنن... شیطنت میکنی و میخوای بازش کنی ک مانعت میشم و منطقی ازت میخوام بازش نکنی.چون برای تو ننوشتم! و توهم قبول میکنی و میری ک بندازیش.(بیشتر از همه فکر میکنم اگر بخونیش چقدر نا امیدت خواهم کرد...توی 8ساله حاجتات بیشتر از منه!!!)
وحالا سوال پیچ کردنات شروع میشه ک مگ وقتی اینا بیفتن تو اب خودکاراشون پاک نمیشه پس امام چجوری میخونه؟!
من مثل همیشه سعی میکنم منطقی ترین جوابهارو بهت بدم...و ازت میخوام ک دیگه ب رفتنمون رضایت بدی و تو انگار ک با نوشتن این نامه یکم آرامش گرفته باشی با یکم من و من بالاخره راضی میشی....
+ راستی عزیزکم! این روز ها ک شاید بزرگترین بحران زندگیت را میگذرانی با ک دردو دل میکنی؟ بار غمت را چگونه سبک میکنی عزیزکم؟! چقدر عجیب ب دنبال آرامشی و چقدر عجیب روحت قد کشیده در این چند ماه! آقایی شده ای برای خودت!!
+ نمیدانم هنوز هم آرزویت همان است ک در نامه ات برای امام حسین نوشتی؟! کاش ب تو یاد میدادم ک هروقت دلت پر بود برای مهربان نامه بنویسی...کتابت را ک دوست داشتی! کاش زودتر تمامش کنی و ب نتایج قشنگی برسی...کاش بیشتر دوست شوی با مهربان و از این طوفان ب او پناه ببری...بزرگ مرد کوچک من! چقدر زود خسته میشوی!خواندن13صفحه برای تو کوه کندن بود و اگر چ واقعا خسته شده بودی بازهم دلت نمی آمد دل بکنی و کار بگذاریش....
بزرگ مرد من چقدر شیرین بود اینکه بگویی چ داستان جالبی! خیلی قشنگه! و من را تا آسمان هفتم بالا ببری.
- عزیزکم کاش اجازه میدادی گاهی علی صدایت کنم...علی تنها..حیف ک روی کامل ادا شدن اسمت حساسی.اما من علی بودنت را دوست دارم.تو علی کوچک من هستی...حتا اگر روزی برسد ک دیگر نببنمت...حتا اگر کاری کنند ک نزدیکم نباشی و دیگر دوستم نداشته باشی...تو برای همیشه علی کوچک من هستی...برای همیشه....