سیاه و سفید
من از تو دور شدم
اونقدر دور که ساعت های مختلف برام تفاوتی ندارن
شبا با روزا فرقی ندارن
امروز با دیروز یکیه
این ماه با ماه قبل یه رنگه
من از تو دور شدم
یه جوری که انگار دیگه منو نمیخوای
+ خرید تراپی کردم
بدون فکر کلی خرید کردم اونم منی که فعلا درآمدی ندارم!
سخاوتمندانه خرج کردم و بجز خرید سعی کردم به هیچ فکر آزاردهنده ای مشغول نشم
انگار روحم و جسمم به ۵ ساعت خرید نیاز داشت تا حالش عوض بشه!
+ ساعت حدود ۱۱ بود و من همچنان درحال خرید بدون خبر دادن به مهدی بیچاره
بدون اینکه متوجه پیامش بشم
و حواسم به این باشه که ممکنه نگران بشه
یادم نبود بجز درنظر گرفتن مامان و بابام باید اونم درنظر بگیرم
الان حدود ۷ ماهه که برنامه زندگیم رو باهاش تنظیم میکنم اما انگار هنوز عادت نکردمبه حضور یه آدم جدید توی تصمیماتم! شایدم امشب برای فرار انقدر خودمو غرق کردم که یادم رفت یکی منتظرمه و من تعهد دارم بهش
الان یعنی حالم خوب شده دیگه؟