عنوان ندارد
جالبه یا عجیبه ک بعد ی مدت رگباری پست گذاشتن امشب هیچ حرفی ندارم برای گفتن
شاید چون امشب یکم سبک شدم
چون چند دقیقه ای برگشتم ب منِ من
شاید!
+یه هفته ای میشه هی سکوت اذیتم میکنه میام ی اهنگ بذارم باز حس میکنم حال و حوصله شنیدنشو ندارم. با اینکه صدتا اهنگ تو ذهنم میاد. میلم بی کلام بذارم میبینم اصن تو فاز اهنگ نیستم انگار.میگم خب ی مداحی چیزی بذارم باز میبینم تو حال و هواش نیستم. پادکست نزدیک ترین گزینه ب مقصوده ولی اونم نمیخوام.
شاید کتاب صوتی جواب مورد نظرم باشه
+ امشب از اون شبایی بود ک چند تا پیج جدید فالو کردم
در تعجبم از روحیات خودم! هم عاشق اینم ک برم تو بحثای سیاسی و تحلیلای مختلفو بخونم و هم مخم هنگ میکنه تو اولین پاراگراف ها.از طرفی چون اطلاعاتم کمه گیج میشم. همش فکر میکنم خیر سرم تا این سن چ غلطی کردم ک اساسی ترین مسائل رو نمیدونم؟ عمر بی برکت ک میگن عمر منه! خاک تو سر من ک از زندگیم استفاده نکردم و چشم ب هم زدم دو ماه و اندی از ۲۵ سالگیم هم گذشت! من تا الان چ غلطی کردم دقیقا؟؟ لعنت ب کسی ک کنکور رو غول کرد ک همه چی رو ول کنم و بچسبم ب این لامصب!
گرچه تنبلی خودم بیشتر مقصره! وگرنه حداقل دوسال گذشته درسام سبک بودن و بشدت وقت داشتم ولی من احمق سرمو با فیلمای چرت و سریالای مختلف پرکردم. چارتا کتاب بدرد بخور نخوندم.همش اینترنت لامصب! الانم یک ساله مقاومتم شکسته و اینستام یکسره. باز شرف داره اینستا! چارتا نکته مفید هم توش هست!!
بشدت حس تباهی دارم. حس از دست دادن فرصت ها وقتی میبینم بقیه تو سن من صاحب نظر بودن و من اعتراف میکنم تو خیلی از مسائل قد بز حالیم نیست!
+ شیطونه میگه یه تحریم فیلم و سریال و اینترنت بجز پیجای خاص و وبلاگ راه بندازم ک یکم مطالعه م بیشتر بشه و عجیبه ک شیطون این بار داره حرفای خوبی میزنه!!
+ خوبه حرفی نداشتم:/
+دیشب ب چند سکانس احساسی زندگی فکر کردم و بعد فهمیدم من گند بالا آوردم بشدت و تو سالهای گذشته خیلی هاشو خراب کردم. بحدی ک از ناخودآگاهم بشدت میترسم الان!
نقاط سیاهی هست ک آدم حس میکنه کاملا فراموش کرده ولی سر بزنگاه یه سیگنال حسی منتقل میشه ب قسمت خاطرات و سریع هرچی آت آشغال اون پشته قایم شده ک تو ویترین نباشه از تو ذهن آدم میگذره!
+ از خیلی از کارام پشیمونم و میدونم بخاطر اونا فرصت خیلی چیزا رو از دست دادم....مهم ترینش قدرت و جسارت خواستن بعضی چیزهاس ک دگ خودمو لایقشون نمیدونم!!
هی با خودم فکر میکنم چیشد ک اونجوری شد؟ چیشد ک چنین فکر و تصمیمی از سر من گذشت؟ فلان عمل چطور از من سر زد؟ بدترین قسمتش یادآوری جزئیاته! اون وقته ک دلم میخواد تمام محتویات معدمو رو خودم بالا بیارم چون من لایق بدترین ها هستم! چون خودم با دستای خودم لجن ب خورد خودم دادم.با میل خودم تو فاضلاب زندگی کردم! و تو زندگیم تعبیری قشنگ تر از این استفاده نکرده بودم تاحالا!
+ و خدا! تنها کسی ک همه عیب هاتو میبینه و ب روت نمیاره! یعنی هنوز خودت خودتو نمیتونی ببخشی و تحمل کنی ولی اون از قبل اوکی رو داده و گفته همه چی حله! تو فقط قول بده آدم بشی!
+ دیشب ی کلیپ دیدم ک طرف میگفت خدا میدونه تو چ گندابی هستی و از همه جهت تحت فشاری ولی بخاطر اون پاک موندی! میبینه! میفهمه! لذت میبره!
و من! من!!! فقط میخواستم از خجالت آب بشم رزم تو زمین...از تصور روزی ک منو با اینجور آدما بخوان مقایسه کنن....
+ با همه اون کثافت کاری ها با همه اونچه بر من گذشته و نگذشته هنوز دوست دارم این زندگی رو! حتا اگر خرابش کرده باشم این زندگی منه! داستان منه! دربرابرش مسئولم. من پایانشو باید جوری رقم بزنم ک اسپانسرش خوشش بیاد! بگه دمت گرم!
+ هرشب این ساعتا صدای سوت قطار میشنوم.ولی خیلی عجیبه! چون تا نزدیک ترین ریل قطار حدود سه تا بلوار فاصله داریم حداقل. هرشب هم میگم حتما بوقه اما اصن شبیه بوق نیس! دقیقا هم سر این ساعت. یعنی این وقت شب انقدر سکوته؟
+ از فکر کردن ب تو خسته شدم. نکنه خل بشم و دوباره برای داشتنت تلاش کنم؟ ساحل آدم باش!!
+ حس میکنم به آخر دوره ی پیله کردنم رسیدم. این سکی دوهفته کافی بود.هرچی بخواد بشه باید بشه. حالا یا پروانه میشم یا نه! باید پیله رو رها کنم.وقتشه!
+ حس میکنم ی ماموریت مهم دیگه هم اضافه شده ب اهداف زندگیم.اونم دادن اعتماد ب نفس ب مامانه!!
ماموریت اخرت خیلی قشنگ بود