تو بگو منتال ریتارد من میگم فرشته های دوست داشتنی
امروز بیشتر از قبل فهمیدم که علاقه من به اطفال از همه چیز بیشتره
من اصن دندون شیری میبینم حالم خوب میشه!
چقدر ذوق کردم از دیدن دکتر افشار و چقدر ناراحتم که بیشتر استفاده نکردم ازش
تو اون محیط صمیمی دلم میخواست ساعت ها به دستش خیره بشم و ازش کار یاد بگیرم
اصن انگار اطفال آدمارو مهربون و صبور میکنه
یا شایدم ادم تا مهربون و صبور نباشه نمیره اطفال
وقتی ازم میپرسید چرا میخوای بری اطفال تمام احساسمو سعی میکردم تو جملاتم بریزم و بگم عاشقاته کار کردن برای بچه هارو دوست دارم
کاش اطفال قبول شم اونم تو تهران نه هیچ شهر دیگه ای
خیلییییی سخته میدونم
خییییییلی باید بخونم ولی ان شالله این علاقم کمکم کنه که ارادمو به کار بگیرم
+ کلینیک ورد آورد یه دنیاس...
وقتی دکتر مهران از اونجا تعریف میکرد هیچوقت فکر نمیکردم از اونجا خوشم بیاد ولی امروز که رفتم فهمیدم قسمت گمشده ای از وجود من انگار اونجاس! انگار بخشی از خودم رو اونجا پیدا کردم
بین بچه هایی ک دلشون پاکه مث آسمون..
تو تمام جیغ ها و گریه ها و داد و بیداد هاشون حتی کتک زدناشون فقط زیبایی میدیدم. چه خانواده های صبوری که چنین فرزندانی رو با جون و دل بزرگ میکنن و همهسختی هاشونو به جون میخرن...
آرزوم اینه که یه روز بعنوان متخصص اطفال تو اتاق عمل اونجا کار کنم
تمام در و دیوار اتاق عمل بوی عشق میداد.بوی فداکاری ادمایی که بدون هیچ حقوق و مزایایی فقط برای کمک و شاد کردن دل خانواده این بچه ها داوطلبانه میومدن و ساعت ها کار رایگان میکردن