خدافط داداشی
هر چیزی تو این خونه منو یاد تو میندازه...
از پنجره های اتاقت تا انتظار برای کلید انداختنت تو در نصف شبا ک همه خوابن و من بیدار و منتظر...تا حتا رمز وای فای خواستن مهمونا...
من و تو این ۱۰ سال اخیر خیلی از هم دور بودیم ولی الان حس میکنم فاصلمون بیشتر از دو شهر شده حتا....
این چ خوشحالی عمیقیه ک از خوشبختی تو دارم اما با غم گلوگیری همراهه ک دور شدنتو فریاد میزنه...
داداش گلم... امشب همش بغضم میگرفت... وقتی تو لباس دامادی دیدمت..... سعی کردم لحظه ب لحظه امشب و امروز رو نفس بکشم و با هواش زندگی کنم... وقتی لباس دومادیتو با عشق اتو کردم و درز ب درزش رو با دقت و وسواس صاف کردم....
مدل موی جدیدی ک زدی... کتی ک پوشیدی...
انقدر منتظر امشب بودم ک هنوز باورم نمیشه تو داماد شدی و همه چی تموم شد... دلم نمیخواد فردا بشه... دوس دارم همش شب عروسی تو باشه!
دلم برای محبت های بی شیله پیله این روزات تنگ میشه...برای حمایتات....برای اخم های ب موقع ت....حتی برای قضاوت کردنات و اختلاف نظر ها و بحث هامون.... برای قهر هام... برای ناز کشیدنات... مهربونی هات....
میدونم ک دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشیم...میدونم ک هرچی بگذره دورتر میشیم و نزدیکتر ن!
داداش خوبم... امیدوارم خوشبخت ترین مرد جهان باشی♥️
+ اگر چ بعدش فهمیدم اون لباس مال تو نبوده و با لباس سعید جابجا شده😑 ای بترکی سعید ک من هر تار و پودشو با عشق اتو کرده بودم....
عیبی نداره. توهم مث داداشمی هرچند نامحرم! بقول خاله ان شالله دستم سبک باشه و تو هم دوماد بشی ب زودی.
داداشتون داماد شده؟