حسرت مهمانی تو
غروب انقدر هوا گرفته و دلگیر بود ک غم عالم تو دلم نشست
مگ میشه آدم غروب جمعه بیرون و در راه مهمونی باشه و باز عصرش دلگیر باشه؟
رنگ آسمون ی جوری بود ک همش فکر میکردم داره قیامت میشه!
پارسال توی این شب کجا بودم و امسال کجا....
دلم خیلی تنگ شده برای اعتکاف.... منی ک از یکی دوماه پیش برنامه داشتم ک ثبت نام کردم....
خیلی نیاز داشتم بیام پیشت... خیلی نیاز داشتم سه روز با تو باشم... خیلی دلگیرم ک نتونستم...ک لیاقتشو نداشتم
همش خودمو با این آروم میکنم ک الان بودنم توی خونه مهم تره! ک باید کمک مامان باشم... ک مهمون داریم... ولی دلم فقط اونجاس...
چی میشد دوباره اجازه میدادی مهمونت بشم؟ سه روز بیام توی خونه ت... سه روز حس کنم دارم آدم خوبی میشم... حس کنم ارزشمندم چون مهمون توام...
دلم تنگه واسه خونه ت....
تمام سال ب انتظار این سه روز... حالا نمیتونم بیام
من الان باید اینجا میبودم؟؟؟
کاش مثل پارسال انقدر دم خونت مینشستم را راهم بدی...
چجوری این سه روز رو با حسرت بگذرونم؟
کاش صبح فردا با صدای مدح مولا از خواب بیدار میشدم...
دلم خیلییییی هوایی شده
مگ میشه ادم حتی ی بار بره اعتکاف و بعد دلش تنگ نشه؟؟
خدای من....
کاش میتونستم مهمونت باشم...
کاش منو میپذریفتی
حس میکنم ردم کردی.....
راهم ندادی...
خدایا!
اشکام با این فکر قطع نمیشه...
من با حسرت این سه روز چ کنم؟؟؟