کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره
ی حس خوبی دارم که خونه ام و دارم ی زندگی عادی رو میگذرونم. مثلا وقتی خواهرم ب کمکم نیاز داره عصر یهویی میرم خونه ش. شب هر ساعتی دلم بخواد میخوابم.صب هروقت خواستم بیدار میشم. هرساعتی دوس دارم تلوزیون تماشا میکنم. توی کارهای خونه کمک میکنم و حتا خیلی بی دردسر با دوستام قرار ی دورهمی میذاریم برای بیرون رفتن! زندگی اینجوری هم ی طعم خاصی داره. بدون دغدغه درس و امتحان و مریض و....
الان البته برخلاف قبلنا دلم بیکاری نمیخواد. ینی دو ساله حس میکنم وقتی کلر نمیکنم زندگی هم نمیکنم! دوس دارم درسم مث دوستام ۴ ساله بوده باشه و الان مشغول ب کار باشم و از درآمد خودم استفاده کنم. حس میکنم وقتی دست رنج خودتو داشته باشی همه چیز جذاب تره!
کاش زودتر این ی سال هم بگذره... باورم نمیشه ک فقط ی سال مونده.. همیشه سعی میکردم ب سال های رفته از درسم فکر کنم ن سال های مونده. چون عصبیم میکرد ک هنووووووز کلیییییی مونده. ولی الان لذت میبرم ب این فکر کنم ک فقط ی سال مونده. البته درصورتی ک حرف های بعضیا رو فاکتور بگیریم مثلا وقتی دوست و آشنا میبینن و میگن خببب بسلامتی سال آخری دیگه!😍 منم قیافم کش میاد😑 و میگم نه یه سال دیگه مونده. یا ی سریا ک با تعجب میگن هنوز داری میخونی؟؟😮 مگ تموم نشده؟!
ابن یک سال و نیم مونده سخت در اضطراب و تشویشم. هزار بار تصمیم گرفتم و منصرف شدم ک تخصص بخونم یا ن... ی بار باید بنویسم اینجا ک شاید راحت تر تصمیم بگیرم. تو این پست نمیگنجه حیف.
+ انقد این زندگی بی دغدغه ب مذاقم خوش نشسته که دیروز اشک ریختم و ب مامانم میگفتم من میخوام برم دانشگاه☺
+ عنوان: فردا میخوام برم دندون پزشکی بعد صد سال