۰۲ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۴
نسیمی هست ابری هست ... اما نیستی در شهر
کجاها را به دنبالت بگردم؟
شهرِ خالی را ؟!
دلم اتگار باور کرده آن عشق خیالی را
نسیمی نیست ابری نیست، یعنی؛ نیستی در شهر
تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را
مرا در حسرت نارنجزارانت رها کردی
چراغان کن شبِ این عصرهای پرتقالی را
اناری از لبِ دیوارِ باغت سرخ میخندد
بگیر از من، بگیر این دست های لاابالی را
شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار
بکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را
نسیمی هست ابری هست ...
اما نیستی در شهر
دلم بیهوده میگردد خیابان های خالی را ...!
#اصغر_معاذی
۹۵/۰۸/۰۲