۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۱
068. هوای شعر
تا بپیوندد ب دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت و رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
هرکه ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت
اعتبار سربلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پاگذاشت
موج راز سر ب مهری را ب «ساحل» گفت و رفت
با صدف هایی ک بین ساحل و دریا گذاشت....
+ وه ک من با بیت بیت...ن! کلمه ب کلمه...ن! ک با حرف ب حرف اشعار فاضل زندگی کرده ام.... و خدارا شکر ک شعر را آفرید!! و شکر ک فاضل در عصر من است... و هربار غرق میشوم در اشعارش و در هوای آن ها نفس ب نفس زندگی میکنم...
اغراق نیست اگر بگویم شعر هایش، خصوصا کتاب های قدیمی تر قسمتی از وجود من شده اند.
از خدا برایت طلب عاقبت بخیری و سلامت و دل خوش میکنم، چرا ک حالمان خوووووووووب میکنی :)
۹۵/۰۵/۲۷