059.یافاطمه اشفعی لنا فی الجنه
چه حس خوبیه حرم رفتن...چقدر دلم میگیره برای کسایی ک شهرشون حرم نداره:( اون اوایل ک رفته بودم تهران داشتم دیوونه میشدم...خلا حرم خیلی حس میشد... البته امام زاده صالح و شاه عبدالعظیم خوب بودن ولی راهشون دور بود...هیچی حزم حضرت معصومه نمیشد برام....
از بچگی خاطرات قشنگی داشتم اونحا...ازون روزا ک کارم سر خوردن روی سنگ های مرمر کف حرم بود تا دویدن و لی لی بازی توی صحن...تا بالا رفتن از قبر اون عالم توی صحن امام رضا ع ک همیشه هم ده تا بچه روش نشسته بودن و یکی از بزرگترسن افتخاراتم زمانی بود ک بالاخره قدم میرسید ک بتونم ازش برم بالا.چون خیلی بلند و سر بود....راستی ک چقدر تو ذهنم اباهت داشت و حالا کوچیک شده...جمع کردن مهر هم ک عادت همیشگیم بود و با ی پلاستیک تو صحن میگشتیم و مهرارو از روی زمین برمیداشتیم...یادش بخر اون زمونا ک خلوت بود..همیشه کنار ضریح مینشستم و با حضرت حرف میزدم... خداروشکر ک الان انقدر شلوغه دستمم بزور میرسه اما دلم هوس اون خلوتی هارو کرده...خلوتی هایی ک الان فقط 7صبح میشه تجربش کرد... یادش بخیر....چ قولا ک بهشون ندادم...چ عهدا ک باهاشون نبستم....و حیف ک چقدر ازشون دور شدم الان...هم ظاهرا هم باطنا...دلم معصومانگی بچگیم تنگ شده...و اون صمیمانگیم با حضرت معصومه س...
خانوم دلم براتون تنگه...چ حس قشنگی بود امشب ک اومده بودم جشن تولدتون...چقدر حس غریبی دارم...خانوم جون....من ک عمری همسایتون بودم...شما رو بحق برادرتون دست منم بگیرید...شمارو ب امام رضا کمک کنید...یافاطمه المعصومه....