فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۲۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۵۴

047.وسایل خاطره انگیزناک

من همیشه ی سری وسایل دارم ک ب عبارتی همون اشغال هستن اما دلم نمباد بریزم دور.هر باری ک بعد چن سال مجبور میشم برم سراغشون و چپ و راستشون کنم ساعت ها سرشون میشینم و غرق میشم توی خاطراتم... یهو انگاری ک با ماشین زمان سفر کرده باشم تمام اون لحظات برام تازه میشه و احساسات همون روزا میاد سراغم. گاهی تاسف میخورم بخاطر کارای اشتباه ....احساسات اشتباه... حرفای اشتباه... گاهی هم افتخار میکنم ب تصمیمی ک اونموقع گرفتم. البته ازونجایی ک اصولا خودکم بین هستم و اعتماد ب نفس چندانی ندارم سرزنش هام خیلی بیشترن....

چند سال پیش سعی کردم دلمو بزنم ب دریا و اشغالامو بریزم دور ک البته باز مقدار قابل توجهیشون موند و همه رو ریختم توی ی کیف سامسونت.بماند ک اون کیف سامسونت ب چ درد من اول راهنمایی میخورد. اون زمانا ک بعنوان جایزه ی رتبه ای ک توی المپیاد علوم اورده بودم بهم داده بودنش و هیچوقت بدردم نخورد و اتفاقا همون روز اول ی قفلشم شکست و ب کار کسی هم نیومد....

حالا امروز دوباره اون کیف رو باز کردم....کلی خاطره توش بود! از دستبند تولد بیمارستانم گرفته تا جایزه های کوچیک و بزرگی ک هیچ وقت دلم نیومد استفاده کنم و از شدت علاقم بهشون درحال پوسیدن هستن!

خاطره بازی خیلی خوبه.مخصوصا خاطره های کودکی...با اینکه هرگوشه از خاطرات کودکیم ی جور گند خورده ولی بازم کودکی رو ترجیح میدم:)

+وای ک چقد خستمه...

یکی از فانتزی هام این بود ک اون اتاق انباری ی روز خالی بشه! وای ک چقد وسیله و اشغال توش بود! چیزایی ک معلوم نیس واسه کی و کجا نگه داری شدن!

+ملاک من واسه ارزشمند بودن هرچیزی اینه ک زندگیم چقد بهش وابسته س و اگ نباشه چی میشه.این فلسفه بافی باعث شده تو دور ریختن اشغالام موفق تر باشم و واسه چیزای از دست رفته خیلی خیلی کمتر حرص بخورم.

+سفر چند ساعته در کنار مادربزرگم و دغدغه جور کردن مطلب و باز کردن سر حرف باهاش برای بیدار نگه داشتن راننده عزیز باعث شد ابعادی از زندگیشونو ک حتا فکرشم نمیکردم شاید کشف کنم.مادربزرگم میگه من جوون ک بودم هرکاری خواستم انجام دادم.هیچوقت نذاشتم بخاطر دران ارزوم خراب شه و الان ازین بابت خیلی خوشحاله.مثلا بقول خودش توگردنیشو ک الان 12میلیون می ارزید اگ بود فروخته و با پولش رفته سفر.مشهد تا اهواز ک هم سفر باشه و تفریح هم ب پسرش تو سربازی سر بزنه. و اینکه کلا اهل سفر بوده و خیلی ازش لذت میبرده و هرجایی ک توانش رسیده رو گشته...

زندگی ب سبک مادربزرگم قشنگه.چون الان ک ب این سن رسیده ازش راضیه و وقتی ب گذشته ش فک میکنه خوشحاله و افسوس نمیخوره...و البته خودش میگه کلا واسه هیچی افسوس نخورده هیچوقت.حتا اون خونه ای ک سر چارراه برق داشته و سه ماه بعد فروشش قیمتش 4برابر شده و تا الانم هرکی میبینه میگه اگ نفروخته بودیش الان میلیونر بودی.اما مادربزرگم میگه من هیچوقت براش افسوس نخوردم! این از خوبم کمی اونور تره.عالیه!

+چند تا کتاب دارم برای خوندن و چند فیلم برای دیدن.اما این بنایی نمیدونم چقد اجازه میده بهم ک برنامه های تابستونمو اجرا کنم....

من از بنایی خوشم نمیاد.واقعا دست و پا گیر و پر دردسره....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">