009.ول معطلی
ینکه آدم ول معطل بنشیند و منتظر باشد تا ببیند شرایط چ میشود کار احمقانه ایست.باید فکری کرد.راهی پیدا کرد برای این سردرگمی.. اینکه فقط همه چیز را آدم خط بزند ک نشد کار! این ک هربار مسئله را پاک کرد.بقول کسی هرچیز جای خودش را دارد.نمیشود جای خالی چیزی را با چیزی پر کرد. اینجاست ک اعتماد ب نفس من نابود میشود هزار فکر نامربوط ب ذهنم میرسد از نتوانستن و کم بودن! بس ک خودم را دست کم گرفته ام در کار خودم مانده ام. من حتا ب سلیقه ی خودم هم احترام نمیگذارم و هربار ک در زندگی ام پای انتخاب وسط می آید فقط آرزو میکنم ک کاش کسی بود و بجای من انتخاب میکرد و چون او کس دیگری است و من هم قبولش دارم پس یهترین را انتخاب میکند.بهترینی ک من حتا توانایی دیدنش را هم ندارم!مثلا این موضوع همین دیروز اعصابم را بهم ریخته بود.اینکه از میان صد مدل لباس نمیتوانم انتخاب کنم حتا وقتی دلم یکی را بخواهد پشت در یک لنگه پا می ایستم و منتظر نظر خواهرم میمانم. اینکه چرا انتخاب ها و علایق خودم را دست کم میگیرم و حاضرم نیم ساعت دم در بایستم تا کسی درباره یک لباس نظر بدهد را نمیدانم.نمیدانم از کجا بود ک تمام اعتماد ب نفس وجودی من نابود شد.گاهی هم فکر میکنم اصلا اعتماد ب نفسی شکل نگرفته بوده ک بخواهد از دست برود.من همیشه دنبال توجیه و دفاع کردن بوده ام.مثل هربار ک در تیر رس تیکه های درشت کسی قرار میگیرم و تند تند سعی در انعقاد جمله های مودبانه میکنم تا توجیه کنم.درحالی ک حق کاملا با خودم بوده و اصلا ب آن طرف چه ک مثلا من چ کرده ام ک بخواهد درباره اش حرف بزند؟! اینکه شخص1 در گوشم با عصبانیت بخواند چرا جوابش را ندادی؟!؟!؟ و من باز هم این جواب دادن را توجیه کنم.ک چند روز روی چنین مسئله کوچکی فکر کنم و حرص بخورم ک واقعا چرا جواب ندادم؟!؟ و بعد موضوع را برای شخص2 تعریف کنم و او بگوید کار خوبی کردی.اصلا تو چرا جواب بدهی؟شخص1خودش چنین اخلاقی دارد بس است!!آدم ک نباید تند باشد! و من حوصله و اعتماد ب نفس فکر کردن را هم نداشته باشم و هی با خودم بگویم به حرف چه کسی عمل کنم!و آخر سرهم حرص بخورم از اینکه یک روش و منش ثابت برای زندگی ندارم...ک فکر کنم دارد برابم دیر میشود و الان دقیقا زمانی است ک باید تصمیم بگیرم چ کسی باشم و چطور زندگی کنم! و حرص بخورم از اینکه همیشه دنبال کسی بوده ام ک بجای من تصمیم بگیرد ک همیشه خودم را دست کم گرفته ام....اینکه همیشه ب خودم گوشزد کنم ک تفکر ادمها درباره خودشان چیزی است ک تفکر دیگران را نسبت ب انها میسازد و من باید یاد بگیرم ک خودم را باور کنم ک ب تصمیمات خودم احترام بگذارم.ک خیلی از آدمهای اطرافم انچه از خودشان میگویند و میدانند نیستند و هرچه من درباره شان فکر میکنم چیزیست ک انها از خودشان معرفی کرده اند!!! و بارها این مسئله ب من ثابت شده....اینکه آنقدر اعتماد ب نفسم کم باشد ک همیشه بگویم من ک نمیفهمم.من ک نمیتوانم.از من ک انتظاری نمیرود و.... اینها آزار دهنده است!اینکه کسانی در اطرافت باشند ک بدلیل ضعف اعتماد ب نفس خودشان و بدای تثبیت خودشان همیشه سعی در تمسخر و دست کم گرفتن تو داشته باشند آزار دهتده است!! و اینکه گوش آدم بدهکارشان نباشد سخت.... کمبود اعتماد ب نفس چیزی است ک باعث میشود ول معطل باشم و همیشه در زندگی ام وابسته! ک وقتی کسی سعی کرد مرا نادیده بگیرد دنیایم بهم بریزد و شب و روزم اشک و اه باشد...ک خودم را ب هردری بزنم ک مرا بپزیرد گرچ غرورم را نشانه بگیرم.اینکه ول معطل بنشینم و منتظر حرکت بعدی طرف مقابلم باشم و بخاطر نیازی ک در وجودم ب او حس میکنم هربار برای بودنش التماس کنم چیزی است ک بخاطر اعتماد نداشته ام ب خود است.مگر ن چرا باید انقدر وابسته باشم؟! چرا از شب و روزم لذتی نمیبرم و ساعتم با چک کردن آخرین بازدید ها تنظیم شود؟در این زمانه ای هیچکس دلش برای آدم نسوخته چرا من ول معطلم؟؟؟؟؟!!!!!