فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۰۷

008.ترس از تنهایی

چند شب پیش دلم خیلی میخواست بنویسم.حرف های زیادی به ذهنم میرسید.اما حالا بادم نمیاد حتا درباره چی بودن...

توی بچگی شدیدا از تاریکی میترسیدم و خب این طبیعی بود.از دوم دبیرستان که بصورت جدی شروع کزدم به درس خوندن ترسم کمتر شد چون هرشب مجبور بودم تا دیروقت تنهایی بیدار باشم و درس بخونم...اونم توی اون اتاق ترسناک و قدیمی که دیوار ی سمتش کاملا پنجره و در بود و با کوچکترین بادی به لرزه درمیومدن و توی سکوت اتاق واقعا ترسناک بود! و من هر چند دقیقه یک بار ساکت میشدم و به صداهای اطرافم گوش میکردم ک نکنه کسی وارد خونه شده باشه و نفهمیده باشم! هربارم کلی میترسیدم و خیال پردازی میکردم!!! اما تابستون سال سوم اتاقم عوض شد و منم جسورتر! هرشب همه ی پنجره هارد=و باز میاشتم و قبل خواب یک ساعتی به ماه خیره میشدم...خلاصه ک تزسم ریختغ بود هرشب تا نیمه شب تنهایی بیدار بودم و تنهایی میخوابیدم...وای ک چ شبای خوبی بودن....حس میکنم ازشون نهایت لذتی ک میتونستم و بردم...

و اما حالا فکر میکنم یک سالیه ک از تنهایی میترسم و علتش احتمالا تنها نخوابیدنم توی این مدته.تابستون سه شب تنها توی خونه بودم.تنها سحری و افطاری خوردم...و واقعا ترسناک بود.دو شبش رو تا صبح گریه میکردم!

انقدر لوس شدم ک بارها سعی کردم خودمو توی تنهایی اروم کنم و خوابم برده اما از خواب پریدم!! البته کابوس های این چند ماه هم بی تاثیر نیستن توی بدخوابیم...کابوس های مسخره و بی سرو تهی ک وقتی بیدار میشم دلم میخواد ن خواب باشم ن بیدار و تا اخر روز کاملا گیجم!

حالا من مجبورم یک هفته ای رو توی یک طبفه تنها بخوابم! دیشب اونقدر با گوشی ور رفتم تا ب مرز بیهوشی برسم و زود خوابم ببره.امشبم خودمو با اینجا سرگرم میکنم بلکه نترسم تر از تنها خوابیدن ترس بدیه که گریبان گیر من شده و باید دوباره از خودم دورش کنم...

این یک هفته تمرین خوبیه برام. زندگی تنهایی رو دویاله ک فراموش کردم و بخاطر همین شدیدا گیجم. من ی مدت طولانی تنها زندگی کردم ولی الان یادم نمیاد چطور! فراموش کردم ک قبلا چ میکردم و الان تمام تلاشم اینه ک مسیر درست رو انتخاب کنم و ب سمت آشفتگی و افسردگی کشیده نشم...

+ احساسات جدیدی تو وجودم در حال شکل گرفتنه  ک حسابی نگرانم میکنه...

ی حس عحیب.... حسی ک نمیدونم ازش فرار کنم یا بهش تن بدم.

باید پرو بال بدم  یا سرکوب کنم...

نمیدونم با خودم چند چندم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">