۲۸ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۲
دردم از یار است و درمان نیز هم
امشب حس تنهایی ب شدت سراغم اومد
هرجا هرجا هررررجای زندگیم ک خدا کمرنگ شد ب همون اندازه تشویش اومد سراغم
حال بد امشبم متاثر از کسالت فیزیکیم و اشفتگی روحی و البته استرس و سردرگمی شدیدم برای پایان نامه س. میدونم
ولی زندگی بدون خدا تنها چیزیه ک لهم میکنه
از داشتن کسی نا امید شدم قبول
سعی کردم ب ایندم بیخیال بشم و بسپارم دست خدا و انقدر برنامه ریزی بی جا نکنم قبول
دور شدن از دوستام باعث شده نتونم برا خودم اوقات فراغت بسازم قبول
ولی هیچی ب اندازه کمرنگ شدن تو آزارم نمیده
ن عشق ن دوستی ن پول ن تفریح هیچی ب اندازه تو برام حیاتی نیس
انگاری ک چند روز باشه سلول ب سلول بدنم نفس نکشیده باشن
انگاری ک یکی روحمو تو مشتش مچاله کرده باشه
من بدون تو همینقدر گرفته ام
همینقدر بی مفهموم
همینقدر افسرده
همینقدر پوچ!