021.حالم از فیلم سرنوشت بهم میخوره
بی خانمانی ینی خوابگاهی بدبخت باشی ک از تختت اتیش بباره ولی ساعت12:34دقیقه شب هم اتاقی های خودخواهت زمینو قرق کنن نذان کپه تو سر جای هرشبت بذاری.
از خوابگاه و زندگی جمعی متنفرم.
بی خانمانی ینی خوابگاهی بدبخت باشی ک از تختت اتیش بباره ولی ساعت12:34دقیقه شب هم اتاقی های خودخواهت زمینو قرق کنن نذان کپه تو سر جای هرشبت بذاری.
از خوابگاه و زندگی جمعی متنفرم.
آدم چقدر میتونه نسبت به یه سریال آلرژی داشته باشه؟؟؟
متنفرم متنفرم متنفرم!
و فعلا هیچ چیزی تو زندگیم وجود نداره که با شنیدنش سرتاپا بشم عصبانیت و روح و روانم بهم بریزه جز اسم این لعنتی!
متنفرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
+ عنوان بی ربط!
مهربان!
این روز هایم را دریاب!
خواستنم را ببین!
دریده شدن یک ب یک پرده های حیایم را ببین!
مهربان!
اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد فقط ب دست توست!
مهربان......!
+ عمه شدن دوبارم مبارک!!!
« هر کودکی که به دنیا می آید نشان دهنده ی این است که خدا هنوز هم به انسان ها امید دارد!»
+ این روز ها خبر های خوب زیاد شده.
امان از پیچ و خم دنیا و بازی های چرخ گردون!
شاید همه اینها برای آرزوی قلب کوچک توست...
کاش نامه ات را خوانده بودم...عزیزکم مگر چگونه نوشتی و چه خواستی ک استجابتش فقط یک شب طول کشید!؟!؟!
- میگما اینجا چ آرامشی داره! اصن دوس ندارم ازینجا بریم.نمیشه دوساعت سه ساعت بمونیم اینجا؟! اصن تا صب بمونیم....البته ن.تو نمیتونی.--
-(خوشحالم ک آرامش داری عزیزم...) اره دیگه. حرم و جمکران آرامش دارن.همینجورین.
- خاله فاطمه اونجا چیه؟
- اونجا چاهه.نامه مینویسن برای امام زمان( آخرین باری ک حاضر شدم نامه بنویسم ابتدایی بودم.شاید غرور شایدم اعتقاد نداشتنم ب اون چاه باعثش شد.اما بچگی هام دوسه باری نامه انداخته بودم)
میخوای نامه بنویسیم؟
ته کیفم فقط 150 تومن مونده بود...با پولای نقدم براش کتاب خریده بودم.خدایا ضایمون نکن.میدونم ک چقدر نیاز داره ک نامه بنویسه.اما اگ خودمم ننویسم تو ذوقش میخوره.
- خاله جون ی برگه بخر دوتامون توش بنویسیم.
-ها؟ چرا؟ باشه.و همون موقع پسر جوون بقول فاطمه ژیگولی سه تا برگه دستم داد...
: خانوم اینارو میخواستم پس بدم من.مال شما باشه.و پولشم قبول نکرد.
میدونستم ک قراره چی بنویسه اما باز حس فضولیم غلبه داش. ولی با خودم فکر کردم ک اون آقاس.من نباید شخصیتشو ندیده بگیرم.درصورتی ک خودش نشون داد میخونم...
تومثل ی مرد..ی آقای کوچیک خودت تو قسمت مردونه نوشتی و انداختی و من خودکار ب دهان مونده بودم ک باید چی بنویسم! اصلا من چ حرفی برای گفتن دارم!! انگار ک آشنایی رو بعد از ده سال ببینی و هیچ نقطه مشترکی برای صحبت نداشته باشین... و آخر سر تصمیم گرفتم سلام کنم! اما مگ اصلا سلام من رو هم میشنوه؟! پس مینویسم اگر اجازه دارم سلام کنم سلام!!منتظر می ایستم تا فضولیت توی چاه تموم شه و از سرک کشیدن دست برداری... با افتخار و اشکی ک تو چشامه نگات میکنم.عزیزکم..برات بمیرم ک مجبوری انقدر زود بزرگ شی ! نامه رو میدم دستت ک تو برام بندازی.شاید اگ از دست تو بیفته بهش نگاه کنن... شیطنت میکنی و میخوای بازش کنی ک مانعت میشم و منطقی ازت میخوام بازش نکنی.چون برای تو ننوشتم! و توهم قبول میکنی و میری ک بندازیش.(بیشتر از همه فکر میکنم اگر بخونیش چقدر نا امیدت خواهم کرد...توی 8ساله حاجتات بیشتر از منه!!!)
وحالا سوال پیچ کردنات شروع میشه ک مگ وقتی اینا بیفتن تو اب خودکاراشون پاک نمیشه پس امام چجوری میخونه؟!
من مثل همیشه سعی میکنم منطقی ترین جوابهارو بهت بدم...و ازت میخوام ک دیگه ب رفتنمون رضایت بدی و تو انگار ک با نوشتن این نامه یکم آرامش گرفته باشی با یکم من و من بالاخره راضی میشی....
+ راستی عزیزکم! این روز ها ک شاید بزرگترین بحران زندگیت را میگذرانی با ک دردو دل میکنی؟ بار غمت را چگونه سبک میکنی عزیزکم؟! چقدر عجیب ب دنبال آرامشی و چقدر عجیب روحت قد کشیده در این چند ماه! آقایی شده ای برای خودت!!
+ نمیدانم هنوز هم آرزویت همان است ک در نامه ات برای امام حسین نوشتی؟! کاش ب تو یاد میدادم ک هروقت دلت پر بود برای مهربان نامه بنویسی...کتابت را ک دوست داشتی! کاش زودتر تمامش کنی و ب نتایج قشنگی برسی...کاش بیشتر دوست شوی با مهربان و از این طوفان ب او پناه ببری...بزرگ مرد کوچک من! چقدر زود خسته میشوی!خواندن13صفحه برای تو کوه کندن بود و اگر چ واقعا خسته شده بودی بازهم دلت نمی آمد دل بکنی و کار بگذاریش....
بزرگ مرد من چقدر شیرین بود اینکه بگویی چ داستان جالبی! خیلی قشنگه! و من را تا آسمان هفتم بالا ببری.
- عزیزکم کاش اجازه میدادی گاهی علی صدایت کنم...علی تنها..حیف ک روی کامل ادا شدن اسمت حساسی.اما من علی بودنت را دوست دارم.تو علی کوچک من هستی...حتا اگر روزی برسد ک دیگر نببنمت...حتا اگر کاری کنند ک نزدیکم نباشی و دیگر دوستم نداشته باشی...تو برای همیشه علی کوچک من هستی...برای همیشه....
تو با قلب ویرانه ی من چ کردی...ببین عشق دیوانه ی من چ کردی!!!
هنوزهم برای دفاع از تو و عشق تو برمیخیزد زنی ک اکنون در دوردست ترین نقطه از تو خاطراتت را مو ب مو تجسم میکند....
هنوزهم نگران است مبادا پشت سرت حرف بزنند کسی ک هیچ کاره ی توست!
هنوز هم در خیالش بهترین بهترین من خطاب میشوی...اگر چ بگوید از همه مرد ها متنفر است!
+ این گوشه کنار ی چیزایی هست ک ادمو عذاب میده.ی چیزایی ک دردش از زخم اصلی بیشتره و حکم نمک روی زخم باز رو داره...مثل قضاوت کردن کسایی ک گاها از هیچ چیز خبر ندارن و صرفا کلیت داستان رو میدونن.اما ب خودشون اجازه میدن دهنشونو باز کنن و البته قبلش ی جمله ی رقت انگیز پشتش بذارن ک فلانی ناراحت نشیا...
بیشتر از همه اما دلسوزی های بی جا و بی مورد جانت را ب آتش میکشند.چ از سوی عزیزترین هایت و چ از سوی کسانی ک درتمام طول عمرت یادت نمی آید برایت دلسوزی کرده باشند اما حالا زبان ترحمشان از هزاران نیش مار گزنده تر است....
و اخر از همه اینکه خودت باشی و خودت با یک یار بی وفا ک همه نشانه ات بگیرند و مهر خواسته نشدن روی پیشانی ات باشد هی هزارباره مرور کنی چ شد و ک بود و برای چه!؟ و هی بگردی ببینی چ چیزهایی را دیگر نمیخواهی و چ رنگ هایی را دیگر دوست نداری و.... هی یادت بیاید تک تک حرف ها و آدمهایی ک هرکدام نقش داشتند در این بلای عظیم زندگی ات!!
+ و من پاروی بی قایقی شده ام این روزها...
+ و هرکه و هرچه باشد خدا از همه مهربانتر است!