فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی

امروز خانواده مهدی رو دیدم بالاخره

بحدی دلنشین و صمیمی و مهربون بودن که حس میکردم بارها دیدمشون

هیچ وقت فکر نمیکردم خانواده همسرمو دوست داشته باشم اما الان هنوز بله نداده مهر خانوادش ب دلم نشست

مخصوصا برادرزاده هاش

مخصوصا زینب ک هی میخواست محبتشو بهم برسونه و بگه با مهدی صمیمیه

اما مهدی امروز توفکر بود. ازش پرسیدم گفت چون‌به کاراش نرسیده تو فکر اونا بوده.منم زبون لامصبو نتونستم نگه دارم و یه جوری بهش رسوندم ناراحتیمو

من بعد از طی اینهمه مسافت بشدت خسته بودم ولی خودمو پر انرژی نشون میدادم

اما اون چرا بجای اینکه خوشحال باشه از حضور من توی خونشون باید به کارهای عقب موندش فکر کنه؟

گرچه حس میکنم بد رسوندم و پشیمون شدم....

جالب اینه که برادرزاده مهدی به من میگفت زن عمو😐

خیلی حس عجیبی بود. من که هنوز بله هم ندادم درست چطور زن عمو شدم یهو؟

امروز داشتم ب این فکر میکردم ک چقدر مهدی همون چیزیه ک من میخواستم. با این ک در نگاه اول هیچکدوم از فانتزی هام رو نداشت رفته رفته حس کردم مناسب ترین ادم برای من اونه! این حس از همون روز اول که اولین کلماتشو گفت ایجاد شد چون با خودم گفتم هی دختر! اون چقدر عاقل و پخته س!

روز دوم گفتم مگه میشه؟؟ چرا انقدر دیدگاهاش مثل منه 

و حتا بعد تر ک تفاوت هامون رو دیدم بنظرم دوست داشتنی بودن

+ چقدر مسیر آشنایی من و مهدی شبیه اونی بود ک میخواستم

اینکه اول خودمون کاملا ب توافق رسیدیم بعد خانواده ها رو مجاب و مطلع کردیم دقیقا فانتزی من بود

اینکه حتا یک نفر از اعضای خانوادش هم تو انتخابش اثر نداشتن برام دلنشین بود

راستی! امشب داشتم فکر میکردم بعد از اونهمه بار که عباس جوابشو نمیداد نمیذاشت بیاد خواستگاری و اون بار ک محمد رای همه رو زد ک بدرد ما نمیخورن، چیشد که مهدی همچنان بعد ۷ ماه مصر بود بیاد خواستگاری؟

ما که فقط یک بار هم رو دیده بودیم. چرا بیخیال نشد بره سراغ یه دختر دیگه و اینهمه زمانشو گذاشت پای من؟

قسمت چیز عجیبیه

چهارسال پیش که اتفاقی سال تحویل رو توی شهر کوچیک اونا بودیم هیچوقت فکر نمیکردیم دوباره پامون به همون شهرکوچیک تفریحی بسیااااار دور باز بشه! اونم به این شکل

و اینکه محمد انقدر شیفته مهدی و خانوادش شده بود ک تمام مسیر برگشت داشت تعریف میکرد ازشون. تعریف اون برام خیلی ارزش داره

و عملا چندبار بهم اولتیماتوم داد ک از دستش نده...

+کاش مهدی زودتر برگرده تهران بریم آزمایش بدیم... کاش نگرانیام زودتر برطرف شه

+ محمد یه حرف قشنگی زد! گفت انگار ۴ سال پیش چیزی از ما اینجا جا مونده که قسمت دوباره کشوندمون اونجا

اون چیز الان قلب منه که پیش مهدی مونده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۲۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">