غم عالم به دلم ریخته بود...
شب فرو می افتاد ...
به درون آمدم و پنجره ها را بستم،
باد با شاخه در آویخته بود.
من در این خانه،
تنها،تنها،
غم عالم به دلم ریخته بود...
#هوشنگ_ابتهاج
+ بدبختی یعنی بقیه یه فصل فقط ارائه داشته باشن و تو از خوش شانسیت دوفصل بهت افتاده باشه!
حجم صفحاتت هم چهاربرابر بقیه باشه:(
نهایت آرزوم اینه ک استاده فردا نیاد ارائه بیفته دوشنبه با یه استاد دیگه...
+ حس خوب اینه ک از همه دل کنده باشی بعد زنگ بزنی مامانت کلی باهاش درد ودل کنی و انرژی بگیری.
مادر نعمتیه ک دعا میکنم خدا از کسی نگیره
+ آغاز روزم دعوا با بابا بود... دلم از حرفش شکسته بود و میخواستم بفهمه ک دیگه تکرارش نکنه...
ولی ببیشتر اون خودم ناراحت شدم:(
و چقدر بعدش پشیمون شدم ک ناراحتیمو پیشش ابراز کردم....
چقدر آدم بدی هستم
+ هنوز تایپ یه فصلشم تموم نشده. ان شالله تا صبح بیدارم:|
امیدوارم خواب نمونم بخش فردامو بدبخت شم