فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

درباره بلاگ
فیستول

او ته آ رویایی است که واقعی تر از روزگار من است....

بایگانی
۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۲

057.اندر حکایت سینما

سر سفره ناهار ی غلطی کردیم و از دهنمون پرید ک امروز سه شنبه س.همه پایه شید بریم سینما!همین کوفی بود ک مادر یزرگم شروع کنه ب نصیحت ک چ معنی داره دختر شیخ بره سینما!!سینما معصیته.گناهه.نباید برید....ابجی بیصدا میخنده و تیردس نگاه مادر نیس.من میگم مادر اون قدیم بود ک اینجو ی بود فساد داش.مامانم برای اینکه حال منو بگیره میگه ن مادر جون الانم همینه.اون موقع لخت بودن الان ی جور دیگن.منو میگی جوش میارم.میگم مامان چرا دروغ تحویل میدی.نخواستیم دفاع کنی اصن.اونم میخنده با بدجنسی.مادر میگه لازم نکرده برین سینما.خجالت داره.شروع میکنم ب توضیح دادن درباره اینکه بابا بخدا الان زمان شاه نیس....همینجور بحث بالا میگیره و میرسه ب اینکه مادر میگن من جوونیام ی بار رفتم سینما دیدم خوب نیس.میگم زمان شاه رفتین.میگه البته چیز بدی توش نداش ولی همون بار و اخرم بود.دیگه نرفتم.و شروع میکنه ب تعریف داستان.میگه همسایمون ی خانواده ای بودن ک خیلی میرفتن سینما.منم حدودا بیست سالم بود و بچه اول شیرخواره(حدود پنجاه سال پیش).خلاصه زن همسایه گف بیا بریم فیلم امیر ادسلان رو ببینیم منم رقتم.از قضا میبینن اکرانش تموم شده و ی فیلم دگ میبینن.میگم خب سینما بد بود؟! میگه ن.از اول تا اخرشم گریه کردم.همینجور بحث میکنیم یک ساعتی و باز کاشف ب عمل میاد ک مادر بزرگم رفته کتاب امیرارسلانو گرفته ک حداقل داستانشو بخونه.منم میگم چشمم روشن مادر.همه کاری کردین ب ما ک رسیدین.....میگه ن ننه.من ی بار رفتم دیدم خوب نیس نرفتم.منم میگم خب منم ی بار رفتم دیدم خوبه بازم رفتم.میگه ن دگ.فقط ی بار باید بری:/

آخر سر ک یکی یکی موانعو برمیدارم و مادر کلی از ورود سینما ب ایران میگه و از اولین بارا و حالات سینمای قدیم ک چقد براش حیرت اور و جذاب بوده و باز کشف میکنم ک حتا سینما چند بعدی هم رفته بوده میگه ننه همین تلوزیونتون بزرگه مث سینماس.چ کاریه.خوب نیس برید.همینجا ببین....میگم خب با داداشم دارم میرم ک اصن.خطرناک نیس.میگه ن ننه خوب نیس....خلاصه ک یک ساعت بیشتر یحث کردیم و من اخرسر نفهمیدم دقیقا چرا مخالف بود.فقط تمام مدت ابجی بی صدا ریسه میرف و من تو چشای مادر مجبور بودم جدی باشم

...

القصه از سینما رفتت افتادیم و تمام و ب دلمون موند حسابی!

+ هفته قبلم با برنامه ریزی قصد سینما کردیم ماشین تو راه خراب شد و بابدبختی ی رب دیر تر رسیدیم و احرین سانس سینما سالن پر بود!:/

خلاصه ک من ب عمرم ندیدم سینما پرباشه با دوتا سالن! مگر اردوهای مدرسمون..

+ مادر خبلی باحاله.ب تمام معنا جوونی کرده و چ بلاهایی سر بابابزرگم اورده...واقعا دلم برای خدابیامرز میسوزه.بعدا باید حتما ی سری خاطراتشوتو بنویسم.

+ چقد دلم گرفته. چرا باز اینجوری شدم:( دلم میخواد اهنگ گوش بدم تو تاریکی...خیلی وقته گوش تدادم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">